پارت ۴۲
ا.ت. هه فکر میکنی من تو ۱۶ سالگی بلند بودم؟ یاد میگیری
یونا. نه نمیشه
ا.ت. من ازت نپرسیدم...به کس دیگه ای نمیتونم اعتماد کنم
جیمین. پس به همین راحتی داری میری؟
ا.ت. آره
جیمین. بگو چقدر دیگه برمیگردی
ا.ت. معلوم نیست شاید دیگه برنگشتم
جیمین. شاید واسه بار آخر باشه که بهت میگم اما
ا.ت. اما؟
جیمین. عاشقتم
ا.ت. یه دروغ دیگه
بعدم رو به هوسوک گفتم
ا.ت. مراقب یونا باش
بعدشم از اونجا رفتم بیرون و با موتورم رفتم خونه قبلیم که ۲ سال پیش قبل از همه این اتفاقا زندگی میکردم...درو باز کردم...رفتم تو...هنوزم خون کوک رو کابینت بود...چقدر اینجا خاطره داشتم...بیرون رفتنم با جیمین...هنوز لباس قرمزم رو تخته...چقدر خوشحال بودم اون موقع اما الان ۲ ساله لبخند هم نزدم...زندگیه...با یه اتفاق همه جی عوض شد...از یه خونواده معمولی شدم رئیس قدرتمند ترین باند مافیایی جهان یعنی پولدارترین آدم دنیا...رفتم و رو تخت کوک دراز کشیدم...ببخشید که مجبور شدم اینجوری باهات حرف بزنم...من هیچوقت فراموشتون نمیکنم اما وقت نیاز دارم تا اتفاق ۱۱ روز پیش رو فراموش کنم
تا شب اونجا موندم و واسه خودم غذا درست کردم...دیگه میخواستم برگردم خونه درختیم که در با شتاب باز شد...کوک بود اما مست...خیلی مست کرده بود همش به در و دیوار میخورد
ا.ت. کوک کوک حالت خوبه؟ کوک
کوک. ساکت شو...فقط ا.ت به من میگه کوک...تو نمیتونی بگی
از بس مست بود نمیدونست من کیم
ا.ت. ا.ت کیه؟
همینطوری میخواستم سرشو گرم کنم تا برم براش قرص بیارم که بخوابه
کوک. اون خواهرمه نه نه ببخشید زندگیمه
ا.ت. بیا اینو بخور
کوک. نمیخوام
ا.ت. نمیشه
کوک. نمیخواااام( داد ) کاش ا.ت هیچوقت نمیرفت...کاش منو میبخشید
ا.ت. کار از اینجا ها گذشته
کوک. نه نمیشه...نمیذارم بره
ا.ت. بیا اینو بخور تا اون نره
کوک. یعنی اگه اینو نخورم میتونم جلوشو بگیرم؟
ا.ت. آره شاید
کوک. باشه پس بده بخورم
بهش قرصو دادم اونم خورد بعدم بردمش تو اتاقش تا بخوابه...من باید میرفتم اما نمیتونستم ولش کنم پس به جیمین زنگ زدم
ا.ت. الو
جیمین. ا.ت خودتی؟
ا.ت. بیا خونه قبلی من و کوک...اون تو اتاق خوابه مست کرده بود
بعدم تلفونو قطع کردم و رفتم عمارت...نمیدونم چرا اما میخواستم از یونا خدافظی کنم...رسیدم به عمارت و رفتم تو...توی سالن کسی نبود پس رفتم تو اتاق یونا...در زدم
یونا. بیا
درو باز کردم و رفتم تو
یونا. ا.ت؟
ا.ت. یونا اومدم ازت خدافظی کنم
یونا. دیگه برنمیگردی درسته؟
ا.ت. نمیدونم
یونا. خواهش میکنم با جیمین اینکارو نکن ا.ت...نرو
ا.ت. من تصمیمو گرفتم یونا میخوام برم
یونا. حال کوکو دیدی؟ جیمین چطور؟ اگه بری اونا میمیرن
ا.ت. مگه اونا به من فکر کردن؟ میدونی چند بار تو اون ۱۰ روز میخواستم خودمو بکشم؟ میدونسی چقدر به فکر خودکشی بودم؟ اما به خاطر کوک اینکارو نکردم چون نمیخواستم تنهاش بذارم
یونا. نه نمیشه
ا.ت. من ازت نپرسیدم...به کس دیگه ای نمیتونم اعتماد کنم
جیمین. پس به همین راحتی داری میری؟
ا.ت. آره
جیمین. بگو چقدر دیگه برمیگردی
ا.ت. معلوم نیست شاید دیگه برنگشتم
جیمین. شاید واسه بار آخر باشه که بهت میگم اما
ا.ت. اما؟
جیمین. عاشقتم
ا.ت. یه دروغ دیگه
بعدم رو به هوسوک گفتم
ا.ت. مراقب یونا باش
بعدشم از اونجا رفتم بیرون و با موتورم رفتم خونه قبلیم که ۲ سال پیش قبل از همه این اتفاقا زندگی میکردم...درو باز کردم...رفتم تو...هنوزم خون کوک رو کابینت بود...چقدر اینجا خاطره داشتم...بیرون رفتنم با جیمین...هنوز لباس قرمزم رو تخته...چقدر خوشحال بودم اون موقع اما الان ۲ ساله لبخند هم نزدم...زندگیه...با یه اتفاق همه جی عوض شد...از یه خونواده معمولی شدم رئیس قدرتمند ترین باند مافیایی جهان یعنی پولدارترین آدم دنیا...رفتم و رو تخت کوک دراز کشیدم...ببخشید که مجبور شدم اینجوری باهات حرف بزنم...من هیچوقت فراموشتون نمیکنم اما وقت نیاز دارم تا اتفاق ۱۱ روز پیش رو فراموش کنم
تا شب اونجا موندم و واسه خودم غذا درست کردم...دیگه میخواستم برگردم خونه درختیم که در با شتاب باز شد...کوک بود اما مست...خیلی مست کرده بود همش به در و دیوار میخورد
ا.ت. کوک کوک حالت خوبه؟ کوک
کوک. ساکت شو...فقط ا.ت به من میگه کوک...تو نمیتونی بگی
از بس مست بود نمیدونست من کیم
ا.ت. ا.ت کیه؟
همینطوری میخواستم سرشو گرم کنم تا برم براش قرص بیارم که بخوابه
کوک. اون خواهرمه نه نه ببخشید زندگیمه
ا.ت. بیا اینو بخور
کوک. نمیخوام
ا.ت. نمیشه
کوک. نمیخواااام( داد ) کاش ا.ت هیچوقت نمیرفت...کاش منو میبخشید
ا.ت. کار از اینجا ها گذشته
کوک. نه نمیشه...نمیذارم بره
ا.ت. بیا اینو بخور تا اون نره
کوک. یعنی اگه اینو نخورم میتونم جلوشو بگیرم؟
ا.ت. آره شاید
کوک. باشه پس بده بخورم
بهش قرصو دادم اونم خورد بعدم بردمش تو اتاقش تا بخوابه...من باید میرفتم اما نمیتونستم ولش کنم پس به جیمین زنگ زدم
ا.ت. الو
جیمین. ا.ت خودتی؟
ا.ت. بیا خونه قبلی من و کوک...اون تو اتاق خوابه مست کرده بود
بعدم تلفونو قطع کردم و رفتم عمارت...نمیدونم چرا اما میخواستم از یونا خدافظی کنم...رسیدم به عمارت و رفتم تو...توی سالن کسی نبود پس رفتم تو اتاق یونا...در زدم
یونا. بیا
درو باز کردم و رفتم تو
یونا. ا.ت؟
ا.ت. یونا اومدم ازت خدافظی کنم
یونا. دیگه برنمیگردی درسته؟
ا.ت. نمیدونم
یونا. خواهش میکنم با جیمین اینکارو نکن ا.ت...نرو
ا.ت. من تصمیمو گرفتم یونا میخوام برم
یونا. حال کوکو دیدی؟ جیمین چطور؟ اگه بری اونا میمیرن
ا.ت. مگه اونا به من فکر کردن؟ میدونی چند بار تو اون ۱۰ روز میخواستم خودمو بکشم؟ میدونسی چقدر به فکر خودکشی بودم؟ اما به خاطر کوک اینکارو نکردم چون نمیخواستم تنهاش بذارم
۳.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.