دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ²¹
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی عقب کشید و با نگرانی به چشمای تهیونگ نگاه کرد
جنی: تو مطمعنی.. راجب احساس..
تهیونگ حرفشو قطع کرد: باور کن تابحال انقد کسی رو
دوست نداشتم..
جنی: اما گذشته ی من..
تهیونگ: خودت داری میگی گذشته.. امروز زندگی کن،
گذشته فقط دَرسه
روی پیشونی جنی رو بوسید
تهیونگ: امروز چندتا کار دارم باید برم بعدش میام
دنبالت بریم خونه ی من😊
جنی: باشه
تهیونگ رفت.. جنی چند ساعت روی همون مبل نشست
و فکر میکرد
جنی: چرا من؟ چرا با وجود اینکه همچی خبر داره
بازم منو انتخاب کرد..
احساس میکرد فقط به بار اضافی روی دوش تهیونگه
تهیونگ براش همه کار کرد اما اون حتی نتونست اول عاشقش بشه
فکر میکرد آدم بدیه و یجورایی در حق تهیونگ ظلم کرد
بعد دو ساعت فکر کردن بلند شد غذاشو خورد ، ورزش
کرد و رفت دوش گرفت، نشست روی صندلی میز و
رفت سر گوشیش تا دنبال کار بگرده
جنی وقتی پیش رئیسش بود فوق لیسانس گرفت پس
کار گرفتن براش راحت بود
برای فردا چندتا قرار ملاقات آماده کرد و بلند شد
لباسشو عوض کرد [(اسلاید دوم)] و رفت بیرون قدم بزنه
[(نیم ساعت بعد)]
همینجور که داشت قدم میزد چشمش به تهیونگ افتاد
تهیونگ هم اونو دید اما هیچ کدوم حرکتی نکردن
احساس میکردن اولین باره که همو دیدن و در نگاه
اول عاشق هم شدن
جنی نفس عمیقی کشید و شونه هاشو پایین انداخت
و بدو کرد سمت تهیونگ
انگار همه ی فکر هایی که کرده بود رو فراموش کرد و
فقط آغوش گرم تهیونگ رو میخواست.. جایی که
بهش احساس آرامش و امنیت میداد
𝐩𝐚𝐫 ²¹
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی عقب کشید و با نگرانی به چشمای تهیونگ نگاه کرد
جنی: تو مطمعنی.. راجب احساس..
تهیونگ حرفشو قطع کرد: باور کن تابحال انقد کسی رو
دوست نداشتم..
جنی: اما گذشته ی من..
تهیونگ: خودت داری میگی گذشته.. امروز زندگی کن،
گذشته فقط دَرسه
روی پیشونی جنی رو بوسید
تهیونگ: امروز چندتا کار دارم باید برم بعدش میام
دنبالت بریم خونه ی من😊
جنی: باشه
تهیونگ رفت.. جنی چند ساعت روی همون مبل نشست
و فکر میکرد
جنی: چرا من؟ چرا با وجود اینکه همچی خبر داره
بازم منو انتخاب کرد..
احساس میکرد فقط به بار اضافی روی دوش تهیونگه
تهیونگ براش همه کار کرد اما اون حتی نتونست اول عاشقش بشه
فکر میکرد آدم بدیه و یجورایی در حق تهیونگ ظلم کرد
بعد دو ساعت فکر کردن بلند شد غذاشو خورد ، ورزش
کرد و رفت دوش گرفت، نشست روی صندلی میز و
رفت سر گوشیش تا دنبال کار بگرده
جنی وقتی پیش رئیسش بود فوق لیسانس گرفت پس
کار گرفتن براش راحت بود
برای فردا چندتا قرار ملاقات آماده کرد و بلند شد
لباسشو عوض کرد [(اسلاید دوم)] و رفت بیرون قدم بزنه
[(نیم ساعت بعد)]
همینجور که داشت قدم میزد چشمش به تهیونگ افتاد
تهیونگ هم اونو دید اما هیچ کدوم حرکتی نکردن
احساس میکردن اولین باره که همو دیدن و در نگاه
اول عاشق هم شدن
جنی نفس عمیقی کشید و شونه هاشو پایین انداخت
و بدو کرد سمت تهیونگ
انگار همه ی فکر هایی که کرده بود رو فراموش کرد و
فقط آغوش گرم تهیونگ رو میخواست.. جایی که
بهش احساس آرامش و امنیت میداد
۸.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.