زندگی بی تو
زندگی بی تو
پارت : ۳۰
دیانا : دکتر از اتاقش امد بیرون..چیشد آقای دکتر
دکتر : میتونید ببینینشون به هوش آمدن
دیانا : بدون هیچ حرفی دویدم سمت اتاق ارسلان ....ارسلاااااان الهی من فدات شم خوبی قربونت برم
ارسلان : د..د..دیانا
دیانا : جانم فدات شم جانم
ارسلان : دستام باط کردم کشیدمش تو بغلم خیلی دلمبراش تنگ شده بود
دیانا : سریع رفتم تو بغلش به شدت دلمبراش تنگ شده بود....از اتاق رفتمبیرون گوشی رو برداشتم زنگ زدمب متین
(مکالمه ی متین و دیانا )
دیانا : الو سلام متین خوبی
متین : سلام آجی قشنگم چطوری ارسلان خوبع سر حالی؟
دیانا : متین ارسلان به هوش امد
متین: چی واقعا
دیانا: ارع فدات شم
متین : العان با نیکا میام اون جا
دیانا : باش
پایان مکالمه
دیانا : دباره رفتم تو اتاق ارسلان هر چقدر نگاش کنم سیر نمیشدم خوابش برده بود انقدر با موهاش بازیکردم بیدار شد .........عه بیدار شدی
ارسلان : ارع .....دیانا بچه چیشد خودت خوبی
دیانا : نباید الان بهش میگفتم ای خدا چی بگم .....ادع خودم خوبم ولی بچه
ارسلان : چی
دیانا : یعنی هیچی
ارسلان: دیانا بگو
دیانا : راستش ما دیگه اون بچه رو نداریم ..ولی ولی اینجوری نمیمونه من باز باردار میشم دباره یه بچه خوشگل میاریم
ارسلان : دیانا ببخشید تقصیر من بود نباید اصلا....( بغض)
دیانا : هیسسس ارسلان ن تقصیر منه ن تو ...رفتم آروم بغلش کردم .....الهی من قربونت برم
ارسلان : دیانا خیلی دوست دارم
دیانا : من بیشتر
پارت دادم
حمایت 🥺
پارت : ۳۰
دیانا : دکتر از اتاقش امد بیرون..چیشد آقای دکتر
دکتر : میتونید ببینینشون به هوش آمدن
دیانا : بدون هیچ حرفی دویدم سمت اتاق ارسلان ....ارسلاااااان الهی من فدات شم خوبی قربونت برم
ارسلان : د..د..دیانا
دیانا : جانم فدات شم جانم
ارسلان : دستام باط کردم کشیدمش تو بغلم خیلی دلمبراش تنگ شده بود
دیانا : سریع رفتم تو بغلش به شدت دلمبراش تنگ شده بود....از اتاق رفتمبیرون گوشی رو برداشتم زنگ زدمب متین
(مکالمه ی متین و دیانا )
دیانا : الو سلام متین خوبی
متین : سلام آجی قشنگم چطوری ارسلان خوبع سر حالی؟
دیانا : متین ارسلان به هوش امد
متین: چی واقعا
دیانا: ارع فدات شم
متین : العان با نیکا میام اون جا
دیانا : باش
پایان مکالمه
دیانا : دباره رفتم تو اتاق ارسلان هر چقدر نگاش کنم سیر نمیشدم خوابش برده بود انقدر با موهاش بازیکردم بیدار شد .........عه بیدار شدی
ارسلان : ارع .....دیانا بچه چیشد خودت خوبی
دیانا : نباید الان بهش میگفتم ای خدا چی بگم .....ادع خودم خوبم ولی بچه
ارسلان : چی
دیانا : یعنی هیچی
ارسلان: دیانا بگو
دیانا : راستش ما دیگه اون بچه رو نداریم ..ولی ولی اینجوری نمیمونه من باز باردار میشم دباره یه بچه خوشگل میاریم
ارسلان : دیانا ببخشید تقصیر من بود نباید اصلا....( بغض)
دیانا : هیسسس ارسلان ن تقصیر منه ن تو ...رفتم آروم بغلش کردم .....الهی من قربونت برم
ارسلان : دیانا خیلی دوست دارم
دیانا : من بیشتر
پارت دادم
حمایت 🥺
۱۴.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.