پارت 41
#پارت_41
معلم جذاب من👨🏻🏫🍓
به سمت حیاط حرکت کردم و با دیدن یزدان(داداشم) از رو ذوق جیغی کشیدم!!
بابا و یزدان که رو حوض نشسته بودن و مشغول گفت وگو بودن با ترس به سمت من برگشتن که بابا عصبی گفت:
-چتههه تو امروز دختر؟!
زیر لب ببخشیدی گفتم و فورا دمپاییمو پوشیدم اومدم پایین و پریدم تو بغل یزدان و گفتم:
+دلمممم براتتت یه ذره شده بود!!
لبامو آویزون کردم و ادامه دادم:
+پس این سربازی کوفتیت کی تموم میشه؟!
روی موهامو بوسه ای زد و گفت:
-منم دلم برات تنگ شده بود عمر داداش!!
قیافه اش پکر بود و بابا هم اعصابش خورد شده بود!!
مات نگاهشون کردم و پرسیدم:
+چیزی شده؟!
یزدان فوری قیافه شاد به خودش گرفت و گفت:
-نه چی باید بشه؟!...
چشمکی زد و ادامه داد:
-چه خبر از...
با فهمیدن منظورش لبخندی زدم و گفتم:
+از هم خوبه...
(از، همون سارا دوست صمیمیم بود که دوسالی میشد با یزدان رابطه عاشقانه داشت و خیلی ام عاشقن)
معلم جذاب من👨🏻🏫🍓
به سمت حیاط حرکت کردم و با دیدن یزدان(داداشم) از رو ذوق جیغی کشیدم!!
بابا و یزدان که رو حوض نشسته بودن و مشغول گفت وگو بودن با ترس به سمت من برگشتن که بابا عصبی گفت:
-چتههه تو امروز دختر؟!
زیر لب ببخشیدی گفتم و فورا دمپاییمو پوشیدم اومدم پایین و پریدم تو بغل یزدان و گفتم:
+دلمممم براتتت یه ذره شده بود!!
لبامو آویزون کردم و ادامه دادم:
+پس این سربازی کوفتیت کی تموم میشه؟!
روی موهامو بوسه ای زد و گفت:
-منم دلم برات تنگ شده بود عمر داداش!!
قیافه اش پکر بود و بابا هم اعصابش خورد شده بود!!
مات نگاهشون کردم و پرسیدم:
+چیزی شده؟!
یزدان فوری قیافه شاد به خودش گرفت و گفت:
-نه چی باید بشه؟!...
چشمکی زد و ادامه داد:
-چه خبر از...
با فهمیدن منظورش لبخندی زدم و گفتم:
+از هم خوبه...
(از، همون سارا دوست صمیمیم بود که دوسالی میشد با یزدان رابطه عاشقانه داشت و خیلی ام عاشقن)
۳.۶k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.