کافه پروکوپ فصل اول/پارت ۲۸
جیمین: تهیونگا چرا اینکارو با خودت میکنی ؟ چرا غرورتو میشکنی؟ دیگه ژانت در کار نیست
جونگکوک: هیونگ میدونیم خیلی سخته میدونیم ناراحتی خواهش میکنم با خودت اینطوری نکن ما نمیتونیم اینطوری ببینیمت
تهیونگ: همون لحظه ای که داشتم میرفتم اونجا هم میدونستم اشتباه میکنم ولی عمدا رفتم که دلم بفهمه همه چی تموم شده که دیگه امیدوار نباشم نگران من نباشید من خودمو سرپا میکنم ....
از زبان جونگکوک:
بلاخره امتحانات ترممونو با هر مشکلاتی که بود پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به ترم آخر...من کاترینو داشتم و بخاطرش میخواستم همینجا بمونم ولی تهیونگ و جیمین هنوز تصمیم نگرفته بودن میخوان چیکار کنن ...
از زبان کاترین:
پیش مامان بزرگم تو خونه نشسته بودم که یه نفر زنگ درو زد رفتم درو باز کردم دیدم یه آقایی با کت شلوار و منظم بهم گفت: سلام شما خانوم کاترین هستین؟
کاترین: بله بفرمایید خودمم
- من وکیل خاله ی شما هستم خانم راشل مکرون
کاترین: بله بله بفرمایین داخل
-ممنونم
آقای وکیل اومد تو پیش منو مادربزرگم نشست؛ منو مادربزرگم به هم نگاه میکردیم چون متعجب بودیم و نمیدونستیم وکیلش برای چی اومده که وکیل شروع کرد به حرف زدن:
خانوم کاترین من اومدم به شما بگم که متاسفانه خانم راشل فوت کردن
کاترین: چی؟ خاله ی من فوت شده؟ کی؟ اون لندن زندگی میکرد برای همین دیر به دیر ازش باخبر میشدم
وکیل: چند روز پیش فوت کردن
خیلی ناراحت شدم من بعد از فوت پدر مادرم پیش خالم زندگی میکردم وقتی اون تصمیم گرفت بره به لندن منم اومدم پیش مادربزرگم؛
وکیل ادامه داد: خاله ی شما یه وصیت نامه نوشتن و به من سپردنش در حال حاضر شما تنها وارث ایشون محسوب میشین در نتیجه تمام اموال ایشون به شما میرسه
مادربزرگ: ارزش اون اموال چقدره؟
وکیل: ۸ میلیون یورو
کاترین: چی؟ چی گفتین؟
وکیل: درست شنیدین خانم لطفا برای اینکه اسناد رو بهتون انتقال بدم وقتی باهاتون تماس گرفتم بیاید پیش من پس لطفا تلفن تماستونو بدین به من...
کاترین: بله بله حتماا...
شمارمو به وکیل دادم و اونم رفت بعد از رفتنش منو مادربزرگم کلی جیغ و هورا کشیدیم و شادی کردیم این یعنی اینکه تمام بدبختیامون تموم شد ما پولدار شدیم...
این موضوعو به جونگکوک گفتم که خیلی خوشحال شد و گفت باید بابتش بهم شام بدی دوشیزه کاترین...
۲۰ روز بعد:
یسری از کارای انتقال اسناد انجام شد و یسریشم مونده بود حالا میتونستم مامان بزرگمو ببرم و تو خونه بهتری زندگی کنیم راحت تر باشیم شام پولدار شدنمو هم به جونگکوک دادم دیگه احتیاجی نبود تو کافه کار کنم دیگه مشکلاتم تموم شد...
جونگکوک: هیونگ میدونیم خیلی سخته میدونیم ناراحتی خواهش میکنم با خودت اینطوری نکن ما نمیتونیم اینطوری ببینیمت
تهیونگ: همون لحظه ای که داشتم میرفتم اونجا هم میدونستم اشتباه میکنم ولی عمدا رفتم که دلم بفهمه همه چی تموم شده که دیگه امیدوار نباشم نگران من نباشید من خودمو سرپا میکنم ....
از زبان جونگکوک:
بلاخره امتحانات ترممونو با هر مشکلاتی که بود پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به ترم آخر...من کاترینو داشتم و بخاطرش میخواستم همینجا بمونم ولی تهیونگ و جیمین هنوز تصمیم نگرفته بودن میخوان چیکار کنن ...
از زبان کاترین:
پیش مامان بزرگم تو خونه نشسته بودم که یه نفر زنگ درو زد رفتم درو باز کردم دیدم یه آقایی با کت شلوار و منظم بهم گفت: سلام شما خانوم کاترین هستین؟
کاترین: بله بفرمایید خودمم
- من وکیل خاله ی شما هستم خانم راشل مکرون
کاترین: بله بله بفرمایین داخل
-ممنونم
آقای وکیل اومد تو پیش منو مادربزرگم نشست؛ منو مادربزرگم به هم نگاه میکردیم چون متعجب بودیم و نمیدونستیم وکیلش برای چی اومده که وکیل شروع کرد به حرف زدن:
خانوم کاترین من اومدم به شما بگم که متاسفانه خانم راشل فوت کردن
کاترین: چی؟ خاله ی من فوت شده؟ کی؟ اون لندن زندگی میکرد برای همین دیر به دیر ازش باخبر میشدم
وکیل: چند روز پیش فوت کردن
خیلی ناراحت شدم من بعد از فوت پدر مادرم پیش خالم زندگی میکردم وقتی اون تصمیم گرفت بره به لندن منم اومدم پیش مادربزرگم؛
وکیل ادامه داد: خاله ی شما یه وصیت نامه نوشتن و به من سپردنش در حال حاضر شما تنها وارث ایشون محسوب میشین در نتیجه تمام اموال ایشون به شما میرسه
مادربزرگ: ارزش اون اموال چقدره؟
وکیل: ۸ میلیون یورو
کاترین: چی؟ چی گفتین؟
وکیل: درست شنیدین خانم لطفا برای اینکه اسناد رو بهتون انتقال بدم وقتی باهاتون تماس گرفتم بیاید پیش من پس لطفا تلفن تماستونو بدین به من...
کاترین: بله بله حتماا...
شمارمو به وکیل دادم و اونم رفت بعد از رفتنش منو مادربزرگم کلی جیغ و هورا کشیدیم و شادی کردیم این یعنی اینکه تمام بدبختیامون تموم شد ما پولدار شدیم...
این موضوعو به جونگکوک گفتم که خیلی خوشحال شد و گفت باید بابتش بهم شام بدی دوشیزه کاترین...
۲۰ روز بعد:
یسری از کارای انتقال اسناد انجام شد و یسریشم مونده بود حالا میتونستم مامان بزرگمو ببرم و تو خونه بهتری زندگی کنیم راحت تر باشیم شام پولدار شدنمو هم به جونگکوک دادم دیگه احتیاجی نبود تو کافه کار کنم دیگه مشکلاتم تموم شد...
۸.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.