part 27
_باور کردی عاشقتم؟
تهیونگ گفت و جونگکوک برای نگاه نکردن به چشمایی که مثل نیزه تیز و بُرنده بود،چشماشو پایین انداخت ولی بدتر از اون چشمش روی قفسهی سینهی ستبر تهیونگ افتاد.یعنی خوابیدن روی سینش چه حسی داشت؟
چشمای لرزونش به نیپلای تیره رنگش برخورد.چقدر دلش میخواست اونا رو لمس کنه!
تهیونگ با دیدن نگاه خیرهی جونگکوک پوزخند نامحسوسی روی لباش نشست و بالاخره جونگکوک چشماشو بالا آورد اما سریعا قدمی عقب رفت و وقتی برگشت تا بیرون بره،تهیونگ مچ دستشو اسیر کرد.جونگکوک برگشت و همونطور که به تهیونگ نگاه میکرد بزاقشو قورت داد_من...باید برم،تایم حموم داره تموم میشه
اما تهیونگ چند قدمی نزدیکتر اومد و همونطور که کمی خم میشد،توی گوش جونگکوک لب زد_میخوای باهم حموم کنیم؟
چشمای جونگکوک گشاد شد و وقتی تهیونگ سرشو عقب برد تا نگاهش کنه،با دیدن تعجبش تکخندی زد.
جونگکوک قدمی عقب رفت و هول شده گفت_نه...من باید برم
و به سریع از اونجا بیرون اومد و به سمت یکی از اتاقکهای خالی رفت.بلافاصله بعد از بستن در به دیوار حموم تکیه داد و همونطور که نفس عمیقی میکشید،دستشو روی قلبش گذاشت.هنوزم صدای بم تهیونگ توی گوشاش شنیده میشد.
لبخند بزرگی روی لباش نشست و با خجالت لب پایینش رو با دندوناش فشرد.همونطور که هنوز لبخند مسخرهای به لب داشت،چشماشو محکم بهم فشرد و سرشو به دو طرف تکون داد تا کمی روی خودش مسلط بشه.
~~
(دو روز بعد)
ناخواسته پاهاش به اون سمت کشیده میشدن و حالا وارد حیاط پشتی شده بود و وقتی تهیونگ رو تکیه داده به دیوار و سیگار به دست دیده بود،لرزش قلبش باعث شده بود همونطور اونجا بایسته.
تهیونگ با حس حضور کسی،سرش رو بالا آورد و با دیدن جونگکوک لبخند کوچیکی زد.جونگکوک آروم به سمتش قدم برداشت و کنارش به دیوار تکیه داد.چند لحظه توی سکوت سپری شد و بالاخره این سکوت رو تهیونگ شکست_حالت خوبه چشم یاقوتی؟
جونگکوک نیمنگاهی انداخت و سر تکون داد_آره،تو...خوبی؟
تهیونگ "اومی" گفت_بد نیستم
جونگکوک با صدای آرومی گفت_چرا جیمین بهم دروغ گفت تهیونگ؟
با چشم یاقوتیِ تهیونگ آشنا شدید؟؟!
تهیونگ گفت و جونگکوک برای نگاه نکردن به چشمایی که مثل نیزه تیز و بُرنده بود،چشماشو پایین انداخت ولی بدتر از اون چشمش روی قفسهی سینهی ستبر تهیونگ افتاد.یعنی خوابیدن روی سینش چه حسی داشت؟
چشمای لرزونش به نیپلای تیره رنگش برخورد.چقدر دلش میخواست اونا رو لمس کنه!
تهیونگ با دیدن نگاه خیرهی جونگکوک پوزخند نامحسوسی روی لباش نشست و بالاخره جونگکوک چشماشو بالا آورد اما سریعا قدمی عقب رفت و وقتی برگشت تا بیرون بره،تهیونگ مچ دستشو اسیر کرد.جونگکوک برگشت و همونطور که به تهیونگ نگاه میکرد بزاقشو قورت داد_من...باید برم،تایم حموم داره تموم میشه
اما تهیونگ چند قدمی نزدیکتر اومد و همونطور که کمی خم میشد،توی گوش جونگکوک لب زد_میخوای باهم حموم کنیم؟
چشمای جونگکوک گشاد شد و وقتی تهیونگ سرشو عقب برد تا نگاهش کنه،با دیدن تعجبش تکخندی زد.
جونگکوک قدمی عقب رفت و هول شده گفت_نه...من باید برم
و به سریع از اونجا بیرون اومد و به سمت یکی از اتاقکهای خالی رفت.بلافاصله بعد از بستن در به دیوار حموم تکیه داد و همونطور که نفس عمیقی میکشید،دستشو روی قلبش گذاشت.هنوزم صدای بم تهیونگ توی گوشاش شنیده میشد.
لبخند بزرگی روی لباش نشست و با خجالت لب پایینش رو با دندوناش فشرد.همونطور که هنوز لبخند مسخرهای به لب داشت،چشماشو محکم بهم فشرد و سرشو به دو طرف تکون داد تا کمی روی خودش مسلط بشه.
~~
(دو روز بعد)
ناخواسته پاهاش به اون سمت کشیده میشدن و حالا وارد حیاط پشتی شده بود و وقتی تهیونگ رو تکیه داده به دیوار و سیگار به دست دیده بود،لرزش قلبش باعث شده بود همونطور اونجا بایسته.
تهیونگ با حس حضور کسی،سرش رو بالا آورد و با دیدن جونگکوک لبخند کوچیکی زد.جونگکوک آروم به سمتش قدم برداشت و کنارش به دیوار تکیه داد.چند لحظه توی سکوت سپری شد و بالاخره این سکوت رو تهیونگ شکست_حالت خوبه چشم یاقوتی؟
جونگکوک نیمنگاهی انداخت و سر تکون داد_آره،تو...خوبی؟
تهیونگ "اومی" گفت_بد نیستم
جونگکوک با صدای آرومی گفت_چرا جیمین بهم دروغ گفت تهیونگ؟
با چشم یاقوتیِ تهیونگ آشنا شدید؟؟!
۱۹۷
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.