پارت۱۵۰
نيشم مي خواست باز بشه تا بنا گوشم ولي جلوش رو گرفتم و سرسري خداحافظي کردم و پياده شدم. آرتان صبر کرد تا با کليد در و باز کردم و رفتم تو، اون وقت پاش و روي گاز گذاشت و رفت. تازه تا وارد حياط شدم شروع کردم به ورجه وورجه کردن. حرفش برام خيلي معني ها داشت. انگار داشت نرم مي شد.
بابا و عزيز به استقابلم اومدن و من سريع خودم و کنترل کردم. بابا به کمکم اومد تا بتونيم بسته آينه شمعدون رو داخل ببريم. احساس خوبي داشتم. ديگه از اين ازدواج اجباري دلخور نبودم. فقط از عاقبتش مي ترسيدم و دلم مي خواست ختم به خير بشه.
صبح روز بعد سرحال تر از روز قبل بودم. دلم مي خواست همش سر به سر عزيز بذارم. عزيز هم همين طور که نگام مي کرد هي چشماي خوشگلش از اشک پر و خالي مي شد. خودش مي گفت طاقت دوريم و نداره. آتوسا زنگ زد و گفت مي ياد دنبالم که بريم هم از يه آرايشگاه خوب وقت بگيريم هم بريم دنبال خريد جهاز. حوصله همه کاري داشتم. از روي دنده راست بلند شده بودم. توي اتاقم داشتم تند تند حاضر مي شدم که گوشيم زنگ زد. بدون نگاه کردن به شماره، گوشي رو در گوشم گذاشتم و گفتم:
- بله بفرماييد.
صداي هيجان زده شبنم بلند شد:
- سلـــــام عـــــروس.
- سلام دم خــــروس!
بابا و عزيز به استقابلم اومدن و من سريع خودم و کنترل کردم. بابا به کمکم اومد تا بتونيم بسته آينه شمعدون رو داخل ببريم. احساس خوبي داشتم. ديگه از اين ازدواج اجباري دلخور نبودم. فقط از عاقبتش مي ترسيدم و دلم مي خواست ختم به خير بشه.
صبح روز بعد سرحال تر از روز قبل بودم. دلم مي خواست همش سر به سر عزيز بذارم. عزيز هم همين طور که نگام مي کرد هي چشماي خوشگلش از اشک پر و خالي مي شد. خودش مي گفت طاقت دوريم و نداره. آتوسا زنگ زد و گفت مي ياد دنبالم که بريم هم از يه آرايشگاه خوب وقت بگيريم هم بريم دنبال خريد جهاز. حوصله همه کاري داشتم. از روي دنده راست بلند شده بودم. توي اتاقم داشتم تند تند حاضر مي شدم که گوشيم زنگ زد. بدون نگاه کردن به شماره، گوشي رو در گوشم گذاشتم و گفتم:
- بله بفرماييد.
صداي هيجان زده شبنم بلند شد:
- سلـــــام عـــــروس.
- سلام دم خــــروس!
۶۱۳
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.