پارت اول فیک ›👩🏻🦯🤏🏻
ا/ت:لباسامو پوشیدم و با عجله از خونه رفتم بیرون داشتم میدوییدم تا سریع به خونه ریتا برسم وسط راه بودم که یهو خوردم به یکی و تمام برگه ها و تحقیق هام افتاد سریع جمع کردم و وقتی بلند شدم دیدم بلهههه به تهیونگ برخوردم سلام خشکی کردم و سریع رفتم دلیل رفتارمم این بود که اون فقط بچه خواهرم بود ولی عاشقم شده بود
-رسید و رفت بالا
ریتا:ا/ت میگم ک تو این قسمت اینو بزاری بهتره که ...
مامان /ت زنگ زد
ا/ت:بله مامان؟
مامان:ا/ت دخترم سریع بیا خونه
ا/ت: چیشده مگه؟!
مامان:خواهرت با تهیونگ اومده خونمون اینجا(خواهرش از شوهرش طلاق گرفته و فقط تهیونگ و داره و تهیونگ 4 سال از ا/ت بزرگتره)
ا/ت:ولی مامان من سر پروژه مهمی ام اگرم بخوام بیام با ریتا میام و تموم!
مامان:خب ابله صداتو بیار پایین گوشی رو پخشه
ا/ت: خداحافظ
ا/ت:ریتا بلند شو بریم
ریتا:نه نمیام زشته اینکار 😐
ادامه تو پارت بعدی ..
-رسید و رفت بالا
ریتا:ا/ت میگم ک تو این قسمت اینو بزاری بهتره که ...
مامان /ت زنگ زد
ا/ت:بله مامان؟
مامان:ا/ت دخترم سریع بیا خونه
ا/ت: چیشده مگه؟!
مامان:خواهرت با تهیونگ اومده خونمون اینجا(خواهرش از شوهرش طلاق گرفته و فقط تهیونگ و داره و تهیونگ 4 سال از ا/ت بزرگتره)
ا/ت:ولی مامان من سر پروژه مهمی ام اگرم بخوام بیام با ریتا میام و تموم!
مامان:خب ابله صداتو بیار پایین گوشی رو پخشه
ا/ت: خداحافظ
ا/ت:ریتا بلند شو بریم
ریتا:نه نمیام زشته اینکار 😐
ادامه تو پارت بعدی ..
۴۵.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.