p26
ات: تو ناراحت نیستی؟
یوتگی: چرا؟
ات: چون من نمیتونم بچه دار شم
شوگا: چرا ناراحت شدم... اما خب اینکه خودت سالمی مهم تره
ات: لبخند
که دیدم اومد جلو و صورتشو نزدیکم کرد
یونگی: خیلی دوستت دارم
ات: من بیشتر
یونگی: ثابت کن
ات: خودت ثابت کن
یونگی: الان ثابت می کنم
که دیدم جلوم زانو زد و
یونگی: ات... با من ازدواج می کنی؟
تو شک بودم که
ات: بل... بل.. بلهههههه (بلند)
بلند شد کمرمو گرفتو به خودش چسبوندم و لبمو محکم بوسید
یونگی: ات مطمئن باش خوشبختت می کنم
ات: لبخند
یه. بوسه به لبش زدم
ات: مطمئنم هیچوقت از این جوابم پشیمون نمیشم
محکم همو بغل کردیم
(دو روز بعد)
امروز قرار بود با یونگی بریم لباس عروسی بخریم رفتم دوشگرفتم موهامو خشک کردمو لباس پوشیدم موهامو باز گزاشتم رفتم پایین
جیمین: کی انقدر بزرگ شدی؟
ات: لبخند... قرار نبود کوچیک بمونم
جیمین: ولی برای من هنوز خیلی بچه ای
ات: خیلیم بزرگم
جیمین: نخیر
ات: من دارم ازدواج میگنم معلومه که بزرگمم
جیمین: برای من هنوز بچه ای
ات: یااا... خنده
جیمین: خنده
در زدن
جیمین: حتما یونگیه... برو درو باز کن
رفتم درو باز کردم
یونگی: سلام بیب
ات: سلام چاگی
یونگی: بریم
ات: بریمـ... خدافظ جیمین
جیمین: خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم سمت پاساژ رفتیم لباس عروس بخریم
ات: یونگی یادته اونروز یه لباس میخواستم
یونگی: اره اونجایت... برو پروف کن
ات: باسه
رفتم پروفش کردم
یونگی: خیلی خوشگله اما کمرت معلومه
ات: یونگی خواااهش (خودسو لوس میکته)
یونگی: خودتو اینطوری نکن
ات: یونگییی
خودمو تا جایی که میتونستم مضلوم نشون دادم
یونگی: اییش باشه
یونگی ویو
ب اون لباس خیلی خوشگل شده بود اما کمرش نعلوم بود میخوایتم قبول نکنم اما خودشو لوسکردو نتونستم نه بگم
لباسوبراش خریدم نوبت لباس من بود رفتیم تو یه مغازه و کتو شلوارا. و نگاه میکردیم
ات: شوگا این قشنگه
یونگی: کدوم؟ اره قشنگه
رفتم اکتحانط کنم
ات: واای چه جذاب شدی
یونگی: لبخند... باشه پس اینو میبریم
@چشم اقا
حساب کردیثو رفتیم کفش خرزدیمو اتوبردم خونشون نوذمم برگشتم عمارت فردا عروسیه پس باید استراحت کنم
ات ویو
شوگا رسوندم خونه ورفت رغتم اتاقم لباسمو عوض کردم و اومدم دایین
جیمین: سلام... خوشگذشت؟
ات: سلام... هوم
جیمین: لباس خریدین
ات: اره
جیمبن: برو بخواب فردد. وز بزرگیه باید استرذحت کنی
ات: باشت شب بخیر
جیمین: شب بخیر
ادامن دارد
شر، ندذره شب میزارم پارت بعد عشق ناتنی رو الان
یوتگی: چرا؟
ات: چون من نمیتونم بچه دار شم
شوگا: چرا ناراحت شدم... اما خب اینکه خودت سالمی مهم تره
ات: لبخند
که دیدم اومد جلو و صورتشو نزدیکم کرد
یونگی: خیلی دوستت دارم
ات: من بیشتر
یونگی: ثابت کن
ات: خودت ثابت کن
یونگی: الان ثابت می کنم
که دیدم جلوم زانو زد و
یونگی: ات... با من ازدواج می کنی؟
تو شک بودم که
ات: بل... بل.. بلهههههه (بلند)
بلند شد کمرمو گرفتو به خودش چسبوندم و لبمو محکم بوسید
یونگی: ات مطمئن باش خوشبختت می کنم
ات: لبخند
یه. بوسه به لبش زدم
ات: مطمئنم هیچوقت از این جوابم پشیمون نمیشم
محکم همو بغل کردیم
(دو روز بعد)
امروز قرار بود با یونگی بریم لباس عروسی بخریم رفتم دوشگرفتم موهامو خشک کردمو لباس پوشیدم موهامو باز گزاشتم رفتم پایین
جیمین: کی انقدر بزرگ شدی؟
ات: لبخند... قرار نبود کوچیک بمونم
جیمین: ولی برای من هنوز خیلی بچه ای
ات: خیلیم بزرگم
جیمین: نخیر
ات: من دارم ازدواج میگنم معلومه که بزرگمم
جیمین: برای من هنوز بچه ای
ات: یااا... خنده
جیمین: خنده
در زدن
جیمین: حتما یونگیه... برو درو باز کن
رفتم درو باز کردم
یونگی: سلام بیب
ات: سلام چاگی
یونگی: بریم
ات: بریمـ... خدافظ جیمین
جیمین: خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم سمت پاساژ رفتیم لباس عروس بخریم
ات: یونگی یادته اونروز یه لباس میخواستم
یونگی: اره اونجایت... برو پروف کن
ات: باسه
رفتم پروفش کردم
یونگی: خیلی خوشگله اما کمرت معلومه
ات: یونگی خواااهش (خودسو لوس میکته)
یونگی: خودتو اینطوری نکن
ات: یونگییی
خودمو تا جایی که میتونستم مضلوم نشون دادم
یونگی: اییش باشه
یونگی ویو
ب اون لباس خیلی خوشگل شده بود اما کمرش نعلوم بود میخوایتم قبول نکنم اما خودشو لوسکردو نتونستم نه بگم
لباسوبراش خریدم نوبت لباس من بود رفتیم تو یه مغازه و کتو شلوارا. و نگاه میکردیم
ات: شوگا این قشنگه
یونگی: کدوم؟ اره قشنگه
رفتم اکتحانط کنم
ات: واای چه جذاب شدی
یونگی: لبخند... باشه پس اینو میبریم
@چشم اقا
حساب کردیثو رفتیم کفش خرزدیمو اتوبردم خونشون نوذمم برگشتم عمارت فردا عروسیه پس باید استراحت کنم
ات ویو
شوگا رسوندم خونه ورفت رغتم اتاقم لباسمو عوض کردم و اومدم دایین
جیمین: سلام... خوشگذشت؟
ات: سلام... هوم
جیمین: لباس خریدین
ات: اره
جیمبن: برو بخواب فردد. وز بزرگیه باید استرذحت کنی
ات: باشت شب بخیر
جیمین: شب بخیر
ادامن دارد
شر، ندذره شب میزارم پارت بعد عشق ناتنی رو الان
۲۷.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.