part19
خیالم راحت شد و رفتم سمتش، زدم رو شونش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(ادامه ویو کوک): سوار ماشین شدیم و راه افتادیم،تو راه همش باخودم فکر میکردم، الان ۶ساله که سون رو میشناسم تموم عادت هاش، علایقش، اخلاقش همشونو حفظم ولی هنوز نتونستم بفهمم چرا اینقدر با گذشتش مشکل داره؟چرا نمیتونه باهاش کنار بیاد؟چه اتفاقی براش افتاده که انقد حسرت بچگیشو میخوره؟هربار که حرف از گذشتش میشه یه جوری بحثو عوض میکنه
رسیدیم به شهربازی ماشین رو پارک کردمو پیاده شدیم:
-بفرما اینم شهربازی خانوم کوچولو
+بیا کلی خوش بگذرونیم
(دستشو گرفت و کشیدش و باهم دویدن)
ویو سون لی: خیلی خوشحال بودم، من عاشق شهربازیم جاییکه کلا توش بهم خوش می گذره پره هیجان و خنده، دست جونگ کوک رو گرفتم باهم رفتیم سوار وسایل بازی شدیم خیلی باحال بود تمام وقت داشتم جیغ میزدمو میخندیدم
(بچه ها توی فیک هیچکس مزاحم اوقات فراغت اعضا نمیشه وکسی توی زندگی شخصیشون دخالت نمیکنه و اعضا به راحتی میتونن زندگی کنن)
ویو جونگ کوک: سون تمام مدت مثل یه کلاغ جیغ جیغ میکرد😂 ولی کنارش بهم خیلی خوشگذشت تابحال انقد باهم وقت نگذرونده بودیم،کلا سون خیلی باهام راحت نیست و اونجوری که به بقیه پسرا اهمیت میده انگار منو نمیبینه، اینکه الان باهاش دارم وقت میگذرونم خیلی خوشحالم میکنه ، ولی زمان زود گذره و نمیشه نگهش داشت باید برمیگشتیم خونه، خسته و کوفته رفتیم سوار ماشین شدیم:
-خوش گذشت؟
+اره عالی بود ممنونم ازت
-خواهش میکنم... عمم... میگم.. سون؟ سون؟!
برگشتم دیدم سرشو تکیه داده به پنجره ماشین و خوابیده،رسیدیم خونه، ماشین رو توی پارکینگ نگه داشتم، برگشتم و سون رو نگاه کردم کاملا خواب بود، یاد حرف جی هوپ افتادم خندم گرفت، اصلا با عقل جور در نمیومد من؟؟ عشق؟؟؟ من؟؟!! نه بابا کوتاحالا عاشق بشم، پیاده شدم رفتم ودلم نیومد سون رو بیدار کنم برای همین براید استایل بغلش کردمو بردم اتاقش، شانس آوردم اعضا خواب بودن و سون رو تو بغلم ندیدن، دَر اتاقشو آروم بستم میخواستم برم بخوابم که...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(ادامه ویو کوک): سوار ماشین شدیم و راه افتادیم،تو راه همش باخودم فکر میکردم، الان ۶ساله که سون رو میشناسم تموم عادت هاش، علایقش، اخلاقش همشونو حفظم ولی هنوز نتونستم بفهمم چرا اینقدر با گذشتش مشکل داره؟چرا نمیتونه باهاش کنار بیاد؟چه اتفاقی براش افتاده که انقد حسرت بچگیشو میخوره؟هربار که حرف از گذشتش میشه یه جوری بحثو عوض میکنه
رسیدیم به شهربازی ماشین رو پارک کردمو پیاده شدیم:
-بفرما اینم شهربازی خانوم کوچولو
+بیا کلی خوش بگذرونیم
(دستشو گرفت و کشیدش و باهم دویدن)
ویو سون لی: خیلی خوشحال بودم، من عاشق شهربازیم جاییکه کلا توش بهم خوش می گذره پره هیجان و خنده، دست جونگ کوک رو گرفتم باهم رفتیم سوار وسایل بازی شدیم خیلی باحال بود تمام وقت داشتم جیغ میزدمو میخندیدم
(بچه ها توی فیک هیچکس مزاحم اوقات فراغت اعضا نمیشه وکسی توی زندگی شخصیشون دخالت نمیکنه و اعضا به راحتی میتونن زندگی کنن)
ویو جونگ کوک: سون تمام مدت مثل یه کلاغ جیغ جیغ میکرد😂 ولی کنارش بهم خیلی خوشگذشت تابحال انقد باهم وقت نگذرونده بودیم،کلا سون خیلی باهام راحت نیست و اونجوری که به بقیه پسرا اهمیت میده انگار منو نمیبینه، اینکه الان باهاش دارم وقت میگذرونم خیلی خوشحالم میکنه ، ولی زمان زود گذره و نمیشه نگهش داشت باید برمیگشتیم خونه، خسته و کوفته رفتیم سوار ماشین شدیم:
-خوش گذشت؟
+اره عالی بود ممنونم ازت
-خواهش میکنم... عمم... میگم.. سون؟ سون؟!
برگشتم دیدم سرشو تکیه داده به پنجره ماشین و خوابیده،رسیدیم خونه، ماشین رو توی پارکینگ نگه داشتم، برگشتم و سون رو نگاه کردم کاملا خواب بود، یاد حرف جی هوپ افتادم خندم گرفت، اصلا با عقل جور در نمیومد من؟؟ عشق؟؟؟ من؟؟!! نه بابا کوتاحالا عاشق بشم، پیاده شدم رفتم ودلم نیومد سون رو بیدار کنم برای همین براید استایل بغلش کردمو بردم اتاقش، شانس آوردم اعضا خواب بودن و سون رو تو بغلم ندیدن، دَر اتاقشو آروم بستم میخواستم برم بخوابم که...
۶.۳k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.