پارت ۱۴
٫اون سه تا از محل مورد نظر فرار کردن قربان
بدونه هیچ ردی...
رئیس کیم:چی داری میگییییی
من واقعا چطور تونستم از کنار این پرونده راحت رد شم......چطور فک کردم تصادفیه...
اون...مرگ مادر و پدر ا.ت....
رئیس کیم:هوسوک
٫ بله قربان!
(علامت رئیس کیم/ علامت هوسوک٫ )
/پرونده قتل والدین ا.ت رو برام بیار
٫...اما قربان،اونا تصادت کر.........شما..فکر میکنید..پدر و مادر ا.ت به قتل رسیدن...!؟
/ اره ... گفتم اون پرونده رو بیارررر
٫چشم
~ویو تهیونگ~
من عاشق عشق بهترین دوستم شدم؟
از خودم متنفرم....
+ته...؟تو واقعا...ا.ت رو...دوست داری؟
-هق....هقق .... کوک ...... هققققققققققققققققققققق
- من چطور تونستم اینقد آدم بدی باشممم؟~همراه با عر زدن~
+تو میدونستی .....
-تکون خورددددد
(فلش بک به چند دقیقه بعد)
+تهیونگگگگ از کجا فرار کنیمممم
-از این طرففففف
+بیب حالت خوبه؟
& ~سرفه~ اوهوم
+تهیونگ بدنش زیر این بارون یخ کردههه
-بیا بریم توی این غار
رفتیم توی غار تا از بارون در امان باشیم توی این فاصله...منم کمک خبر میکنم
-جونگکوک؟ حالش چطوره؟
+سردشه...آتیش روشن کنم؟
-اره منم براقبشم..
کت مشکیمو رو درآوردم و انداختم رو ا.ت و بغلش کردم تا شاید گرم تر شه...
جونگکوک هم آتیش درست کرد و تا وقتی کمک برامون برسه خوابیدیم...
(ادمین:خواب....خواااااببب......نهه اون خوابی که فک میکنییینننن خواببب لالاااا منحرف نباشیییید)
(چند ساعت بعد)
~ویو یونگی~
با نگاه عصبی و ریلکسی که به هرکس که طرفم میومد مینداختم همه ازم فراری بودن...به جز...
/قربان
(علامت یونگی, )
, هوسوک...چرا ازم فرار نمیکنی؟ خوب میدونی چقد عصبیم...
/قربان...میخواستم ازتون پرونده ی....
,......
/پرونده ی.....ت..صادف..پدر و..مادرتونو...برای رئیس ...ببرم..
,.....(نگاه ترسناک)
,گمشو
/اما قربان...رئیس کیم دستور دادن..
,بعدا برای رئیس کیم میبرمش...فعلا از جلوی چشمام دور شووو
/ چشم
,چی..؟پرونده ی پرد مادر منو خواهرمو برا چی میخواد؟؟
اونم بعد از این همه مدت...؟
نکنه چیزی پیدا کردن؟
پرونده رو برداشتم و خط به خطشو با دقت خوندم...
چیز عجیبی جز تصادف پیدا نکردم..
,برو بابااا همش چرته...اگه چیزی بود خودم اول از همه میفهمیدم.
پرونده مادر پدرم و بستم و با دیدن پرونده جئون جونگکوک به ی چیزایی شک کردم...
۱۵ لایک
۱۰ نظر
بدونه هیچ ردی...
رئیس کیم:چی داری میگییییی
من واقعا چطور تونستم از کنار این پرونده راحت رد شم......چطور فک کردم تصادفیه...
اون...مرگ مادر و پدر ا.ت....
رئیس کیم:هوسوک
٫ بله قربان!
(علامت رئیس کیم/ علامت هوسوک٫ )
/پرونده قتل والدین ا.ت رو برام بیار
٫...اما قربان،اونا تصادت کر.........شما..فکر میکنید..پدر و مادر ا.ت به قتل رسیدن...!؟
/ اره ... گفتم اون پرونده رو بیارررر
٫چشم
~ویو تهیونگ~
من عاشق عشق بهترین دوستم شدم؟
از خودم متنفرم....
+ته...؟تو واقعا...ا.ت رو...دوست داری؟
-هق....هقق .... کوک ...... هققققققققققققققققققققق
- من چطور تونستم اینقد آدم بدی باشممم؟~همراه با عر زدن~
+تو میدونستی .....
-تکون خورددددد
(فلش بک به چند دقیقه بعد)
+تهیونگگگگ از کجا فرار کنیمممم
-از این طرففففف
+بیب حالت خوبه؟
& ~سرفه~ اوهوم
+تهیونگ بدنش زیر این بارون یخ کردههه
-بیا بریم توی این غار
رفتیم توی غار تا از بارون در امان باشیم توی این فاصله...منم کمک خبر میکنم
-جونگکوک؟ حالش چطوره؟
+سردشه...آتیش روشن کنم؟
-اره منم براقبشم..
کت مشکیمو رو درآوردم و انداختم رو ا.ت و بغلش کردم تا شاید گرم تر شه...
جونگکوک هم آتیش درست کرد و تا وقتی کمک برامون برسه خوابیدیم...
(ادمین:خواب....خواااااببب......نهه اون خوابی که فک میکنییینننن خواببب لالاااا منحرف نباشیییید)
(چند ساعت بعد)
~ویو یونگی~
با نگاه عصبی و ریلکسی که به هرکس که طرفم میومد مینداختم همه ازم فراری بودن...به جز...
/قربان
(علامت یونگی, )
, هوسوک...چرا ازم فرار نمیکنی؟ خوب میدونی چقد عصبیم...
/قربان...میخواستم ازتون پرونده ی....
,......
/پرونده ی.....ت..صادف..پدر و..مادرتونو...برای رئیس ...ببرم..
,.....(نگاه ترسناک)
,گمشو
/اما قربان...رئیس کیم دستور دادن..
,بعدا برای رئیس کیم میبرمش...فعلا از جلوی چشمام دور شووو
/ چشم
,چی..؟پرونده ی پرد مادر منو خواهرمو برا چی میخواد؟؟
اونم بعد از این همه مدت...؟
نکنه چیزی پیدا کردن؟
پرونده رو برداشتم و خط به خطشو با دقت خوندم...
چیز عجیبی جز تصادف پیدا نکردم..
,برو بابااا همش چرته...اگه چیزی بود خودم اول از همه میفهمیدم.
پرونده مادر پدرم و بستم و با دیدن پرونده جئون جونگکوک به ی چیزایی شک کردم...
۱۵ لایک
۱۰ نظر
۳.۴k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.