برده کوچک ارباب
فصل اول
پارت ۱۹
اسلاید دو رو تا نگفتم تو پارت باز نکنید پلیز
انصافا کدوم نویسنده ای رو دیدید انقدر زود به زود پارت بده ها
صادقانه خوشحال میشم جواب بدید
ویو آکوتاگوا:
خوشحالم که کویو سان به همه ی مافیا ها پیشنهاد کرده بود که انگشتر چاقویی داشته باشن(عکسشو میزارم شما انیمه ای تصورش کنید)
با یه حرکت چاقوی انگشتر رو باز کردم تا ته توی دست یکی از اون غول تشن ها فرو کردم
با یه لگدم اونیکی رو مهار کردم
=خاک تو سرتون کنننن
(توی این فیک هیچ موهبتی وجود نداره)
سریع رفتم سمت زیر زمین
پله هارو دوتا دوتا رفتم پایین
کیوکا رو از مو گرفتم
و چاقومو زیر گلوش گذاشتم
رو به کونیکیدا گفتم
٪بیاید نزدیک کشتمش
بیاید نزدیک کشتمشش
ویو کیوکا:
دلم میخواست گریه کنم
سرم درد گرفته بود
اگه الان چویا بود
میرفتم بغلش گریه میکردم
یعنی الان چویا تو چه حاله؟
ویو دازای:
چویا اصلا حالش خوب نبود همش با غذاش داشت بازی میکرد
"چرا غذاتو نمیخوری؟
*نمیتونم
"نگران خواهرتی؟
*اوهوم
"میخوای خودم برم پیداش کنم؟
*آره اما.
"اما چی؟
*خطرناکه؟
"یکم
*منم بیام؟
"مراقب خودت هستی؟
*آره
"پس غذاتو بخور تا بریم
(پرش زمانی به اتمام غذا)
"خب بشین تو ماشین
*نشست*
دیدم چویا اصلا رنگش پریده
یدونه از موچی های تو ماشینو دادم بهش بخوره
"بخور
*چرا؟
"حالت خوب نیست
*خوبه
"گفتم بخور
*باشه
(گوشی دازای داره زنگ میخوره)
"الو بفرمایید
موری:سلام دازای سان
دستم به دامنت
خواهر چویا گم شده
چویا بفهمه سکته میکنه
میتونی پیداش کنی؟
"دارم خودم میرم دنبالش
آقا من حاضرم بیست خط اضافه بنویسم ولی جای حساس تمومش کنم و شمارو اذیت کنم
یاح یاح
پارت ۱۹
اسلاید دو رو تا نگفتم تو پارت باز نکنید پلیز
انصافا کدوم نویسنده ای رو دیدید انقدر زود به زود پارت بده ها
صادقانه خوشحال میشم جواب بدید
ویو آکوتاگوا:
خوشحالم که کویو سان به همه ی مافیا ها پیشنهاد کرده بود که انگشتر چاقویی داشته باشن(عکسشو میزارم شما انیمه ای تصورش کنید)
با یه حرکت چاقوی انگشتر رو باز کردم تا ته توی دست یکی از اون غول تشن ها فرو کردم
با یه لگدم اونیکی رو مهار کردم
=خاک تو سرتون کنننن
(توی این فیک هیچ موهبتی وجود نداره)
سریع رفتم سمت زیر زمین
پله هارو دوتا دوتا رفتم پایین
کیوکا رو از مو گرفتم
و چاقومو زیر گلوش گذاشتم
رو به کونیکیدا گفتم
٪بیاید نزدیک کشتمش
بیاید نزدیک کشتمشش
ویو کیوکا:
دلم میخواست گریه کنم
سرم درد گرفته بود
اگه الان چویا بود
میرفتم بغلش گریه میکردم
یعنی الان چویا تو چه حاله؟
ویو دازای:
چویا اصلا حالش خوب نبود همش با غذاش داشت بازی میکرد
"چرا غذاتو نمیخوری؟
*نمیتونم
"نگران خواهرتی؟
*اوهوم
"میخوای خودم برم پیداش کنم؟
*آره اما.
"اما چی؟
*خطرناکه؟
"یکم
*منم بیام؟
"مراقب خودت هستی؟
*آره
"پس غذاتو بخور تا بریم
(پرش زمانی به اتمام غذا)
"خب بشین تو ماشین
*نشست*
دیدم چویا اصلا رنگش پریده
یدونه از موچی های تو ماشینو دادم بهش بخوره
"بخور
*چرا؟
"حالت خوب نیست
*خوبه
"گفتم بخور
*باشه
(گوشی دازای داره زنگ میخوره)
"الو بفرمایید
موری:سلام دازای سان
دستم به دامنت
خواهر چویا گم شده
چویا بفهمه سکته میکنه
میتونی پیداش کنی؟
"دارم خودم میرم دنبالش
آقا من حاضرم بیست خط اضافه بنویسم ولی جای حساس تمومش کنم و شمارو اذیت کنم
یاح یاح
۷.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.