رومان رویایی همانند کابوس پارت 5
#nika
مانتو رو تا کردم گذاشتم تو مشپا رفتیم بیرون سوار ماشین عسل شدیم
عسل=خوب بریم کفش؟
نیکا=نه کفشو نمیخوام کفش دارمفقط...
عسل=فقطچی
نیکا= نمیدونم چرا اما یه حسی میگه این کار باعث میشه زندگی من تغییر کنه
عسلدستمو گرفتبوسیدگفت=خو عاجی شاید حستدرست باشه بهتر زندگیت تغییر کنه مگه چی میشه
نیکا=اوم خوبه ولی ما دو نوع نغییر داریم یکیش خوبه یکیش بده :/
عسل=ای بابا دلشوره نداشته باش چیزی نمیشه راسی فقط 2 ساعت وقت داریم امادت کنیم
خندم گرفت که عسل پرسید =به چی میخندی؟
نیکا=یجوری میگی دو ساعت اینگار کمه من تو دوساعت دو بار میرم حموم ۱۰۰ بار اماده میشم
عسل= باشه حالا ایم میای خونه ما
باز دلشورهگرفتمگفتم=نه مزاحم نمیشم لابد اشکانم هست دیگه
عسل =نه اشکان خونه نیست
بهشنگاه کردم که گفت=بخدا خونه نیست
نیکا=باشه میام
عسل= نیکا میشه ازت یه سوال بپرسم؟
نیکا=اوم بپرس
عسل=چرا هی خودتو از اشکان قایممیکنی کار بدی کرده مگه
یکم مگث کردمگفتم
نیکا=چی نه بابا چه کار بدی فقط راحت نیستم باهاش همین
عسل نیم نگاهی بهم کرد و گفت=مطمئن باشم؟
لپشو کشیدم و گفتم=ارع عاجی خانم تو حواست به رانندگیت باشه
خندید با سر گفت باشه منم گوشیمو برداشتم که اون صدا تو سرم اکو شد "ببخشید" صدای خودش بود بعد بوی اون عطر تندش تو دماغ پیچید یعنی واقعا امکان داره خودش باشه نه بابا اون که اینقدر معروف نبودبود؟ نه بابا
با نگاه داشتن ماشین از فکر در اومدم پیاده شدیم
باهم رفتیم سمت در عسل زنگ و زد یه پیرزن مسن اومد در و باز کرد خواستم کفشامو در بیارم که عسل گفت=راحت باش
باشه ای گفتم با کفش رفتم تو خونه نبود که اینجا عمارت بود عمارت
عسل دستمو گرفت کشیدسمت اتاقش منونشوند رو تختش گفت=خوب اول باید ست لباس آماده کنیم
با تعجب پرسیدم:ست لباس؟! اونچیه دیگه:/
عسل=خو مانتو خالی نمیپوشی که باید شالشو بندازی کفشو بپوشی شلوار مخصوص به اون مانتو رو بپوشی شال یا روسری مخصوص به اون مانتو رو بندازی
نیکا=یجوری داری میگی اینگار دارم میرم عروسی عسل
عسل نشست پیشمگفت=به قول بابابزرگم مرحومم حتی اگه میخوای بری سر کوچه به خودت برس
نیکا=باشه باشه خانوم نصیحت کار
عسل=مسخره نکن اه
بعد بلند شد رفت سمت کمدش یه اویز اورد مانیتو رو ازم گرفت اویزون اون کرد بعد اویزون کرد به دیوار
یه شال برداشتمگذاشت دور گردن اویز گفت:چطوره
نیکا=خوبه....
مانتو رو تا کردم گذاشتم تو مشپا رفتیم بیرون سوار ماشین عسل شدیم
عسل=خوب بریم کفش؟
نیکا=نه کفشو نمیخوام کفش دارمفقط...
عسل=فقطچی
نیکا= نمیدونم چرا اما یه حسی میگه این کار باعث میشه زندگی من تغییر کنه
عسلدستمو گرفتبوسیدگفت=خو عاجی شاید حستدرست باشه بهتر زندگیت تغییر کنه مگه چی میشه
نیکا=اوم خوبه ولی ما دو نوع نغییر داریم یکیش خوبه یکیش بده :/
عسل=ای بابا دلشوره نداشته باش چیزی نمیشه راسی فقط 2 ساعت وقت داریم امادت کنیم
خندم گرفت که عسل پرسید =به چی میخندی؟
نیکا=یجوری میگی دو ساعت اینگار کمه من تو دوساعت دو بار میرم حموم ۱۰۰ بار اماده میشم
عسل= باشه حالا ایم میای خونه ما
باز دلشورهگرفتمگفتم=نه مزاحم نمیشم لابد اشکانم هست دیگه
عسل =نه اشکان خونه نیست
بهشنگاه کردم که گفت=بخدا خونه نیست
نیکا=باشه میام
عسل= نیکا میشه ازت یه سوال بپرسم؟
نیکا=اوم بپرس
عسل=چرا هی خودتو از اشکان قایممیکنی کار بدی کرده مگه
یکم مگث کردمگفتم
نیکا=چی نه بابا چه کار بدی فقط راحت نیستم باهاش همین
عسل نیم نگاهی بهم کرد و گفت=مطمئن باشم؟
لپشو کشیدم و گفتم=ارع عاجی خانم تو حواست به رانندگیت باشه
خندید با سر گفت باشه منم گوشیمو برداشتم که اون صدا تو سرم اکو شد "ببخشید" صدای خودش بود بعد بوی اون عطر تندش تو دماغ پیچید یعنی واقعا امکان داره خودش باشه نه بابا اون که اینقدر معروف نبودبود؟ نه بابا
با نگاه داشتن ماشین از فکر در اومدم پیاده شدیم
باهم رفتیم سمت در عسل زنگ و زد یه پیرزن مسن اومد در و باز کرد خواستم کفشامو در بیارم که عسل گفت=راحت باش
باشه ای گفتم با کفش رفتم تو خونه نبود که اینجا عمارت بود عمارت
عسل دستمو گرفت کشیدسمت اتاقش منونشوند رو تختش گفت=خوب اول باید ست لباس آماده کنیم
با تعجب پرسیدم:ست لباس؟! اونچیه دیگه:/
عسل=خو مانتو خالی نمیپوشی که باید شالشو بندازی کفشو بپوشی شلوار مخصوص به اون مانتو رو بپوشی شال یا روسری مخصوص به اون مانتو رو بندازی
نیکا=یجوری داری میگی اینگار دارم میرم عروسی عسل
عسل نشست پیشمگفت=به قول بابابزرگم مرحومم حتی اگه میخوای بری سر کوچه به خودت برس
نیکا=باشه باشه خانوم نصیحت کار
عسل=مسخره نکن اه
بعد بلند شد رفت سمت کمدش یه اویز اورد مانیتو رو ازم گرفت اویزون اون کرد بعد اویزون کرد به دیوار
یه شال برداشتمگذاشت دور گردن اویز گفت:چطوره
نیکا=خوبه....
۱۱.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.