Manoraᥫ᭡ᵕ̈ ☘☄︎chapter 1 Manora ☪︎Part⁸
( یوری € _ آیوا £ _ جی هی×_مون هی&_یارین+_گیورو-_آنیا~) اگه هم کسی باشه مثل دکتری، پلیسی، کلا ادم های متفرقه با این علامته /)
🥂ویو مون هی
& کسی نبود؟
+نه والا من کسی رو ندیدم
& اوک.. زود باش بیا... اینم بشکه... پرش کن خیلی عقبیم باید سریع تر راه بیوفتیم من خودم حواسم هست..
+ باشه
و بشکه رو از دستم گرفت
💫ویو یارین
بشکه رو ازش گرفتم، خودش رفت جلوتر تا ببینه میتونه پیداشون کنه یا نه منم سعی کردم کار هارو سریع بکنم و بنزین رو تخلیه کنم
.. دیگه داشت تموم میشد بلند شدم و به درو و ورم نگاه کردم که چشمم به یه زن و مرد خورد که از دور داشتن میومدن این سمت .. صب کن ببینم نکنه این دوتا خبرنگار باشن:|
سریع در بشکه ای که پر شده بود رو بستم و وسایل رو جمع کردم و دویدم سمت ماشین، وسایل رو گذاشتم داخل صندوق و بشکه هم همونطور که با یه دستم داشتم خالیش میکردم سعی کردم به مون هی هم خبر بدم
+ ∆ مون هی... جواب بده..
& ∆ بله.. چیشده؟
+ ∆ زود باش بیا یه دو نفر از پشت دارن میان فک کنم خودشون باشن
& ∆ جدی؟ *با تعجب*
+ ∆ اره؟! *مشکوک*
& ∆ ولی من این دوتا خبرنگار رو دیدم دارن عکس برداری میکنن:/
+ ∆ چی؟ پس این دوتا کین؟
& ∆ نمیدونم... صبر کن الان میام تمام
+ ∆ اوک... زود باش تمام
...
& اومدم اومدم
سوار ماشین شد
+ خب.. ؟
& خب؟
+ درد... بگو ببینم چی دیدی؟
&ببین نگا اینا اومدن... اینا خبرنگار هستن داشتن از کوه ها عکس میگرفتن
+ پس اون دوتا؟
& حتما ره گذری چیزی بودنه..
+ احتما...
داشتم حرف میزدم که با صدای لاستیک ماشین جلوییمون حرفم نصفه موند..
ماشینه از جا کنده شد و اون دوتا خبرنگارایی که مون هی گفت داشتن دنبالش میدویدن
& چیشد؟ *با تعجب*
+ دزدیدنش *پوزخند* اونم توی روز روشن:/
& احتمالا همونایی بودنه که گفتی داشتن میومدن سمتت
+ اره فک کنم همونا بودنه...
+ میگم نظرت چیه داخل راه خونه یکم تفریح کنیم؟ :)
&حیحی😁 تو که خودت میدونی من پایه همه ی این دیوونه بازیام
+ اوک پس بزن بریم
🥂ویو مون هی
یکم دور تر ازشون داشتم رانندگی میکردم که یه دفعه دیدم اون دوتا خبرنگارا یه جا وایسادن دارن نفس میگیرن
پس یه بوق زدم و سرعتمو زیاد کردم
رسیدیم بهش
یعنی الان دقیقا پشت ماشین بودیم
& خب...الان چه طور جلوشو بگیریم؟
+ برو جلوتر قشنگ جفتش وایسا... بقیش با من
شونه هامو انداختم بالا
& باشه..کاری نداره
رفتم نزدیک تر .. الان داشتم جفتش رانندگی میکردم
یارین شیشه رو پایین کشید و به شیشه اون ماشین یه ضربه زد
اون فرد هم نمیدونم چرا اینقد خنگ بود سریع شیشه رو پایین کشید:|
/ تو دیگه کی هستی؟
+ الان بهت میگم من کیم
بعد حرفش خودشو از شیشه اویزون کرد و پرید داخل ماشین و یه جوری زد روی فکش که من جاش دردم گرفت:/
هردو رو پرت کرد روی صندلی های پشت و شیشه ی بینشون رو بالا کشید، در ها هم قفل کرد.
بعدم ماشین رو گوشه پارک کرد ، ولی الان به اندازه کافی دیرمون شده پس
& هی... یارینا... باید سریع بریم ماشین رو بیخیال شو
+ چی.. چرا؟
خواستم حرفی بزنم که صاحب ماشین رو با اون زنه که همراهش بود دیدم..
& عه عه نگااا اونجان.. بیا بریم تا نفهمیدنه ما کی هستیم
+ اوک اومدم
🥂ویو مون هی
& کسی نبود؟
+نه والا من کسی رو ندیدم
& اوک.. زود باش بیا... اینم بشکه... پرش کن خیلی عقبیم باید سریع تر راه بیوفتیم من خودم حواسم هست..
+ باشه
و بشکه رو از دستم گرفت
💫ویو یارین
بشکه رو ازش گرفتم، خودش رفت جلوتر تا ببینه میتونه پیداشون کنه یا نه منم سعی کردم کار هارو سریع بکنم و بنزین رو تخلیه کنم
.. دیگه داشت تموم میشد بلند شدم و به درو و ورم نگاه کردم که چشمم به یه زن و مرد خورد که از دور داشتن میومدن این سمت .. صب کن ببینم نکنه این دوتا خبرنگار باشن:|
سریع در بشکه ای که پر شده بود رو بستم و وسایل رو جمع کردم و دویدم سمت ماشین، وسایل رو گذاشتم داخل صندوق و بشکه هم همونطور که با یه دستم داشتم خالیش میکردم سعی کردم به مون هی هم خبر بدم
+ ∆ مون هی... جواب بده..
& ∆ بله.. چیشده؟
+ ∆ زود باش بیا یه دو نفر از پشت دارن میان فک کنم خودشون باشن
& ∆ جدی؟ *با تعجب*
+ ∆ اره؟! *مشکوک*
& ∆ ولی من این دوتا خبرنگار رو دیدم دارن عکس برداری میکنن:/
+ ∆ چی؟ پس این دوتا کین؟
& ∆ نمیدونم... صبر کن الان میام تمام
+ ∆ اوک... زود باش تمام
...
& اومدم اومدم
سوار ماشین شد
+ خب.. ؟
& خب؟
+ درد... بگو ببینم چی دیدی؟
&ببین نگا اینا اومدن... اینا خبرنگار هستن داشتن از کوه ها عکس میگرفتن
+ پس اون دوتا؟
& حتما ره گذری چیزی بودنه..
+ احتما...
داشتم حرف میزدم که با صدای لاستیک ماشین جلوییمون حرفم نصفه موند..
ماشینه از جا کنده شد و اون دوتا خبرنگارایی که مون هی گفت داشتن دنبالش میدویدن
& چیشد؟ *با تعجب*
+ دزدیدنش *پوزخند* اونم توی روز روشن:/
& احتمالا همونایی بودنه که گفتی داشتن میومدن سمتت
+ اره فک کنم همونا بودنه...
+ میگم نظرت چیه داخل راه خونه یکم تفریح کنیم؟ :)
&حیحی😁 تو که خودت میدونی من پایه همه ی این دیوونه بازیام
+ اوک پس بزن بریم
🥂ویو مون هی
یکم دور تر ازشون داشتم رانندگی میکردم که یه دفعه دیدم اون دوتا خبرنگارا یه جا وایسادن دارن نفس میگیرن
پس یه بوق زدم و سرعتمو زیاد کردم
رسیدیم بهش
یعنی الان دقیقا پشت ماشین بودیم
& خب...الان چه طور جلوشو بگیریم؟
+ برو جلوتر قشنگ جفتش وایسا... بقیش با من
شونه هامو انداختم بالا
& باشه..کاری نداره
رفتم نزدیک تر .. الان داشتم جفتش رانندگی میکردم
یارین شیشه رو پایین کشید و به شیشه اون ماشین یه ضربه زد
اون فرد هم نمیدونم چرا اینقد خنگ بود سریع شیشه رو پایین کشید:|
/ تو دیگه کی هستی؟
+ الان بهت میگم من کیم
بعد حرفش خودشو از شیشه اویزون کرد و پرید داخل ماشین و یه جوری زد روی فکش که من جاش دردم گرفت:/
هردو رو پرت کرد روی صندلی های پشت و شیشه ی بینشون رو بالا کشید، در ها هم قفل کرد.
بعدم ماشین رو گوشه پارک کرد ، ولی الان به اندازه کافی دیرمون شده پس
& هی... یارینا... باید سریع بریم ماشین رو بیخیال شو
+ چی.. چرا؟
خواستم حرفی بزنم که صاحب ماشین رو با اون زنه که همراهش بود دیدم..
& عه عه نگااا اونجان.. بیا بریم تا نفهمیدنه ما کی هستیم
+ اوک اومدم
۴۹.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.