سکه ی طلایی پارت 2

داشتم با وسایلی که میتونستم حملشون کنم به طرف خونه ی دوستم میرفتم. یک دفعه یک تیله آبی به پام خورد. تیله رو برداشتم و یک نگاهی بهش انداختم در حال نگاه کردم به تیله بودم که صدایی آروم باهام حرف زد....
جیمین : انگار از اون تیله خوشت اومده. اگه میخوایش بخرش فقط پنج ون میشه..
ا/ت: این مال توعه؟
جیمین : آره من کلی وسایل قدیمی و گرون دارم که با کم ترین قیمت میفروشم. از عینک گذشته بین بگیر تا چوب جادویی و سکه شانس.. کدومو میخوای
ا/ت: نه ممنون چیزی نمیخوام.. بفرما اینم تیلت..
جیمین :بنظر میاد روز بدی داشتی؟ صد در صد متمعنم که از کارت اخراج شدی و خونتو ار دست دادی..
ا/ت :تو از کجا میدونی؟
جیمین :من از زندگی مردم همیشه خبر دارم هر اتفاقی که تو کل روز میوفته همشو میدونم.. اما پیش خودم نگهش میدارم..
ا/ت: او واقعا کی هستی؟
جیمین : اسم من جیمینه و اینکه کی هستم یک رازه که خودمم ازش خبر ندارم.. انسان ها راز نگه دار خوبی نیستن.. من میتونم به تو کمک کنم..
ا/ت: تو میتونی کمکم کنی.. اگه راست میگی یک کاری کن که خوش‌شانسی بیاد سمتم..
جیمین : باشه اما باید براش هرینه بپردازی.. این سکه ی طلایی شیر یا خط داره اگه شیر بیاد یعنی امروز برات روز خوبیه اما اگه خط بیاد یعنی امروز روز بدیه و بهت کمک میکنه که از این بدی دور شی فقط اما اگه خوشبختی همیشگی میخوای سکت میوفته و میخوره به پای یک پسر قد بلند پول دار و جذاب که طرفدار زیاد داره اون وقت سرنوشتتون به هم گره میخوره و هر روز اتفاقی هم رو ملاقات میکنین تا این که عاشقت بشه..
و قیب شد....