سناریو پارت ششم...
کپشن...
جونگکوک: خیلی خوب. منم بهت قول میدم همیشه ازت مراقبت کنم.
ا. ت: چی میگی؟! مگه قرار من همیشه پیش تو بمونم؟! من رای یک ما به اینجا اومدم خودت گفتی وقتی وقتم تموم شد میتونم برم؟..
جونگکوک: من یادم نمیاد که همچین حرفی زده باشم! بدش تو اینجا رو به عنوانه یک هتل خیال کن.
ا. ت: من چطوری اینجا رو به عنوان هتل حساب کنم؟ پر از بادیگارد بیرون نمیتونم برم پیش یک پسر زندگی میکنم امنیت جانی ندارم!...
جونگکوک: بادیگارد ها برای امنیت تو است چون من دشمن دارم! میتونم اجازه بدم بری بیرون اما اگه فرار کنی؟
ا. ت: خیلی خوب حداقل بهم اجازه بده برم بیرون من خوب نمیتونم فرار کنم بعد منم همون کاری که تو گفتی رو انجام میدم فکر میکنم اینجا هتل است!
جونگکوک: باشه. ولی این هتل چند تا قوانین داره...
اینکه قبل از ساعت 8 باید خونه باشی.. هرچی بهت گفتم انجام بدی... فرار نکنی... گریه نکنی و از همه مهمترش اینکه بهم دورغ نگی!
ا. ت: خوب.... باشه!
جونگکوک: چندتا از بادیگارد ها رو ور میدارم...
کوکی چند تا از معلم ها رو ور داشته و تقریبا دو هفته از زمانی که اومدی گذشته و ا.ت هم دیگه از جونگکوک نمیترسیدی و بهش اعتماد کردی بودی تقریبا.. که یک رو جونگکوک بهت میگه که قرار بخواطره کار گروهی مدرسه دوستاش که همون تهیونگ و جیمین و ایو و یوجین و شوگا... بیاد خونه جونگکوک و چند روزی اینجا بمونن و بهت میگه من میرم بیرون شاید دوستاش امروز یا فردا بیان. وقتی جونگکوک میره بیرون که ساعت 11 شب زنگ در میخوره و ا. ت میره در رو باز کنه...
ا. ت: هان سو هی تو اینجا چیکار میکنی؟؟!
سو هی: من اول این سوال باید بپرسم!!! تو اینجا میکنی؟
ا. ت: خوب.. من... من اینجا... آه.
سو هی: صبر کن ببینم. بزار حدس بزنم نکنه جونگ کوک بهت گفته دوستت داره؟! اگه همچین حرف های رو زده باید بگم این کار کوکی است همیشه همین کار رو انجام میده.
ا. ت: چی میگی؟!
سو هی: بهت میگم کوکی رییس مافیا است همیشه همینو به دخترا میگه و بعد میکشه شون! بهتر همین الان فرار کنی.
ا. ت: چی؟
سو هی: فرار کن اگر میخوای زنده بمونی!
ا. ت با حرف های سو هی به شک میوفته و فرار میکنه...
سر راه همه جا تاریکه همون لحظه پیش جونگ کوک میرسه خونه و سو هی رو تو خونش میبینه با اعصبانیت میگه...
کوکی: تو اینجا چیکار میکنی؟ ا. ت کجاست؟! جوابمو بده!
سوهی: ارام باش عزیزم جای رفت که باید بره..
کوکی: گفتم بگو ا. ت کجاست؟
سوهی: ا. ت رفت.
کوکی: کجا رفت؟!
سوهی: نمیدونم!
کوکی بادیگاردش میگه سو هی رو بندازه بیرون و خودش میره دنبال ا. ت....
متن جا نمیشه بچه ها.... پارت بعدی.
لایک 👍
فالو...
جونگکوک: خیلی خوب. منم بهت قول میدم همیشه ازت مراقبت کنم.
ا. ت: چی میگی؟! مگه قرار من همیشه پیش تو بمونم؟! من رای یک ما به اینجا اومدم خودت گفتی وقتی وقتم تموم شد میتونم برم؟..
جونگکوک: من یادم نمیاد که همچین حرفی زده باشم! بدش تو اینجا رو به عنوانه یک هتل خیال کن.
ا. ت: من چطوری اینجا رو به عنوان هتل حساب کنم؟ پر از بادیگارد بیرون نمیتونم برم پیش یک پسر زندگی میکنم امنیت جانی ندارم!...
جونگکوک: بادیگارد ها برای امنیت تو است چون من دشمن دارم! میتونم اجازه بدم بری بیرون اما اگه فرار کنی؟
ا. ت: خیلی خوب حداقل بهم اجازه بده برم بیرون من خوب نمیتونم فرار کنم بعد منم همون کاری که تو گفتی رو انجام میدم فکر میکنم اینجا هتل است!
جونگکوک: باشه. ولی این هتل چند تا قوانین داره...
اینکه قبل از ساعت 8 باید خونه باشی.. هرچی بهت گفتم انجام بدی... فرار نکنی... گریه نکنی و از همه مهمترش اینکه بهم دورغ نگی!
ا. ت: خوب.... باشه!
جونگکوک: چندتا از بادیگارد ها رو ور میدارم...
کوکی چند تا از معلم ها رو ور داشته و تقریبا دو هفته از زمانی که اومدی گذشته و ا.ت هم دیگه از جونگکوک نمیترسیدی و بهش اعتماد کردی بودی تقریبا.. که یک رو جونگکوک بهت میگه که قرار بخواطره کار گروهی مدرسه دوستاش که همون تهیونگ و جیمین و ایو و یوجین و شوگا... بیاد خونه جونگکوک و چند روزی اینجا بمونن و بهت میگه من میرم بیرون شاید دوستاش امروز یا فردا بیان. وقتی جونگکوک میره بیرون که ساعت 11 شب زنگ در میخوره و ا. ت میره در رو باز کنه...
ا. ت: هان سو هی تو اینجا چیکار میکنی؟؟!
سو هی: من اول این سوال باید بپرسم!!! تو اینجا میکنی؟
ا. ت: خوب.. من... من اینجا... آه.
سو هی: صبر کن ببینم. بزار حدس بزنم نکنه جونگ کوک بهت گفته دوستت داره؟! اگه همچین حرف های رو زده باید بگم این کار کوکی است همیشه همین کار رو انجام میده.
ا. ت: چی میگی؟!
سو هی: بهت میگم کوکی رییس مافیا است همیشه همینو به دخترا میگه و بعد میکشه شون! بهتر همین الان فرار کنی.
ا. ت: چی؟
سو هی: فرار کن اگر میخوای زنده بمونی!
ا. ت با حرف های سو هی به شک میوفته و فرار میکنه...
سر راه همه جا تاریکه همون لحظه پیش جونگ کوک میرسه خونه و سو هی رو تو خونش میبینه با اعصبانیت میگه...
کوکی: تو اینجا چیکار میکنی؟ ا. ت کجاست؟! جوابمو بده!
سوهی: ارام باش عزیزم جای رفت که باید بره..
کوکی: گفتم بگو ا. ت کجاست؟
سوهی: ا. ت رفت.
کوکی: کجا رفت؟!
سوهی: نمیدونم!
کوکی بادیگاردش میگه سو هی رو بندازه بیرون و خودش میره دنبال ا. ت....
متن جا نمیشه بچه ها.... پارت بعدی.
لایک 👍
فالو...
۱۰.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.