نقاشی
هوای خانه چه دلگیر میشد گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
عقاب تیز پر دشت های استغنا
اسیر پنجه تقدیر میشود گاهی
صدای زمزمه عاشقانه ازادی
فغان و ناله شبگیر میشود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته من تیر میشود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
بگو اگرچه به جایی نمیرسد فریاد
کلام حق دم شمشیر میشود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان دیر میشود گاهی
به سوی خویش میکشد
مرا چه خون و چه خاک
محبت است که زنجیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
عقاب تیز پر دشت های استغنا
اسیر پنجه تقدیر میشود گاهی
صدای زمزمه عاشقانه ازادی
فغان و ناله شبگیر میشود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته من تیر میشود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
بگو اگرچه به جایی نمیرسد فریاد
کلام حق دم شمشیر میشود گاهی
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان دیر میشود گاهی
به سوی خویش میکشد
مرا چه خون و چه خاک
محبت است که زنجیر میشود گاهی
۸.۸k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.