trap
ـ فکر کردی من ازت خوشم میاد؟
بیاهمیت به رز دست تهیونگ گرفت و کشید.
ـ بریم تهیونگ...
صدای جیغ رز بود که تو سالن پخش شد
ـ یااااااا... اوپا نرو...
ـ معذرت میخوام رز. بعدا بهت زنگ میزنم.
نامجون قبل از اینکه پشت سرشون راه بیوفته، نگاهی به رز کرد. حتی
اگه دنیا رو بهش میدادن، راضی نمیشد زیر یک سقف با این دختره
هرزه بمونه.
جین دست تهیونگ رو توی دفتر بزرگش رها کرد و در و بست.
ـ تموم شد...
ـ خیلی ازت ممنونم جین. واقعا نمیدونم چجوری دکش کنم.
تهیونگ همینطور که روی صندلی پشت میزش مینشست، رو به جین گفت.
ـ فقط بهش بگو گورشو از جلو چشمت گم کنه... خیلی راحت میره.
ـ فکر میکنی کار آسونیه؟
تهیونگ چند تا برگ دستمال کاغذی از توی جعبه روی میزش برداشت
و بهش داد. جین دستمال کاغذیها رو گرفت و باهاش قطرههای خون
رو صورتشو پاک کرد.
ـ تا وقتی که نتونی همچین چیزی بهش بگی، به کار خودش ادامه
میده.
ـ جین... من هیچ کاری نمیتونم انجام بدم. تو که میدونی من چقدر به
پدرش نزدیکم. بعد از اینکه پدرم مُرد، اون مرد مثل پدر دوم منه.
ـ خیلی خب... من اون مرد رو کشتم. نامجون بعدا جنازهاش رو جمع
میکنه.
ـ باشه...
ـ همین دیگه... موقع ناهار میبینمت.
تهیونگ سرشو تکون داد. قبل از اینکه جین از در اتاقش خارج بشه، با
به یاد آوردن چیزی سمت تهیونگ برگشت.
ـ آه راستی... من یه ایده دارم که رز رو برای همیشه از زندگیت پرت
کنی بیرون...
ـ واقعا؟ چطور؟
ـ ازدواج کن... مطمئنم وقتی ازدواج کنی، اون دختر متوجه جایگاه
خودش میشه.
تهیونگ لبخند مهربونی به جین زد.
ـ کار آسونی نیست جین.
خب تقریبا میشه گفت از آخرین باری که توی یه رابطه جدی بود، 01
سال میگذشت. بعد از اون دیگه سراغ کالبها میرفت و شانسی یه
نفر رو انتخاب میکرد و شب رو باهاش میگذروند. اون االن رئیس
مافیا بود... ازدواج میکرد؟ کی آخه میتونه خودشو توی همچین خطر
بزرگی بندازه و زن یا شوهر رئیس باند مافیایی بشه؟ از یه طرف دیگه...
اون میتونست به عنوان نقطه ضعف تهیونگ شناخته بشه و دشمنای
بنگتن از اون دختر یا پسر بیچاره، برای رسیدن به خواستههاشون از
تهیونگ، سوءاستفاده کنن.
جین قبل از اینکه درو ببنده، با صدای آرومی گفت:
ـ حاال من گفتم بهت... فعال.
با رفتن جین، تهیونگ چشمش به کشوی پایینی میزش خورد. کشو رو
بیرون کشید و جعبه داخلشو برداشت. در جعبه رو باز کرد. با بیرون
آوردن عکسای داخل جعبه و نگاه کردن بهشون، لبخندی روی صورتش
شکل گرفت.
ـ کوکی... دلم میخواد بدونم االن کجایی؟
...............................
نویسنده:
راستی ممکنه هنوز متوجه سن جونگکوک و تهیونگ نشده باشید...
جونگکوک 10 سالشه و تهیونگ 45 سالهست.
بیاهمیت به رز دست تهیونگ گرفت و کشید.
ـ بریم تهیونگ...
صدای جیغ رز بود که تو سالن پخش شد
ـ یااااااا... اوپا نرو...
ـ معذرت میخوام رز. بعدا بهت زنگ میزنم.
نامجون قبل از اینکه پشت سرشون راه بیوفته، نگاهی به رز کرد. حتی
اگه دنیا رو بهش میدادن، راضی نمیشد زیر یک سقف با این دختره
هرزه بمونه.
جین دست تهیونگ رو توی دفتر بزرگش رها کرد و در و بست.
ـ تموم شد...
ـ خیلی ازت ممنونم جین. واقعا نمیدونم چجوری دکش کنم.
تهیونگ همینطور که روی صندلی پشت میزش مینشست، رو به جین گفت.
ـ فقط بهش بگو گورشو از جلو چشمت گم کنه... خیلی راحت میره.
ـ فکر میکنی کار آسونیه؟
تهیونگ چند تا برگ دستمال کاغذی از توی جعبه روی میزش برداشت
و بهش داد. جین دستمال کاغذیها رو گرفت و باهاش قطرههای خون
رو صورتشو پاک کرد.
ـ تا وقتی که نتونی همچین چیزی بهش بگی، به کار خودش ادامه
میده.
ـ جین... من هیچ کاری نمیتونم انجام بدم. تو که میدونی من چقدر به
پدرش نزدیکم. بعد از اینکه پدرم مُرد، اون مرد مثل پدر دوم منه.
ـ خیلی خب... من اون مرد رو کشتم. نامجون بعدا جنازهاش رو جمع
میکنه.
ـ باشه...
ـ همین دیگه... موقع ناهار میبینمت.
تهیونگ سرشو تکون داد. قبل از اینکه جین از در اتاقش خارج بشه، با
به یاد آوردن چیزی سمت تهیونگ برگشت.
ـ آه راستی... من یه ایده دارم که رز رو برای همیشه از زندگیت پرت
کنی بیرون...
ـ واقعا؟ چطور؟
ـ ازدواج کن... مطمئنم وقتی ازدواج کنی، اون دختر متوجه جایگاه
خودش میشه.
تهیونگ لبخند مهربونی به جین زد.
ـ کار آسونی نیست جین.
خب تقریبا میشه گفت از آخرین باری که توی یه رابطه جدی بود، 01
سال میگذشت. بعد از اون دیگه سراغ کالبها میرفت و شانسی یه
نفر رو انتخاب میکرد و شب رو باهاش میگذروند. اون االن رئیس
مافیا بود... ازدواج میکرد؟ کی آخه میتونه خودشو توی همچین خطر
بزرگی بندازه و زن یا شوهر رئیس باند مافیایی بشه؟ از یه طرف دیگه...
اون میتونست به عنوان نقطه ضعف تهیونگ شناخته بشه و دشمنای
بنگتن از اون دختر یا پسر بیچاره، برای رسیدن به خواستههاشون از
تهیونگ، سوءاستفاده کنن.
جین قبل از اینکه درو ببنده، با صدای آرومی گفت:
ـ حاال من گفتم بهت... فعال.
با رفتن جین، تهیونگ چشمش به کشوی پایینی میزش خورد. کشو رو
بیرون کشید و جعبه داخلشو برداشت. در جعبه رو باز کرد. با بیرون
آوردن عکسای داخل جعبه و نگاه کردن بهشون، لبخندی روی صورتش
شکل گرفت.
ـ کوکی... دلم میخواد بدونم االن کجایی؟
...............................
نویسنده:
راستی ممکنه هنوز متوجه سن جونگکوک و تهیونگ نشده باشید...
جونگکوک 10 سالشه و تهیونگ 45 سالهست.
۴.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.