پارت ... ۲۱
با مامان به طرف میزی رفتیم که مامان تا زنی رو دید به طرفش رفت همو بغل کردن ... ای خدا این کبه مامان هم که ماشالا همرو میشناسه ... مامان که مشغول صحبت با اون خانم بود ... نگاهی به من کرد
مامان مین جو :راستی سارا یادم رفت دخترم رو که معرفی کنم این دخترم مین جو هستش ...
اون خانمه با خانم سارا با گفتن این حرف مامان نگاهی به من کرد لبخندی زد از نوک سر تا نوک پا زیر نظر گرفت منو نکنه از من خوشش آمده که اینطوری نگاه میکنه با نیشگونی که مامان از دستم گرفت نگاهی کردم ایشی گفتم ...
تعظیم کوتاهی کردم ... مین جو:سلام از دیدنتون خوشبختم
خانم سارا :منم همین طور عزیزم خیلی بزرگ شدیم ...
مامان با اون خانم سارا رو تنها گذاشتم روی میز دیگه نشستم با صدای شوهر خاله نگاهی کردم که داشت صحبت میکرد ...
سوهو :سلام مچکرم که به این مهمانی آمدین راستش این مهمانی به دلیل آمدن پسرم برگزار شد که بعد از آمدنش بعد از پنج سال ...
همین طور که لیوانی که تو دستم بود کمی نوشیدنی مزه میکردم ... باد مردی که از پشت عمو سوهو در آمد تمام محتویات تو دهنم بیرون ریخت ...
اون تهیونگه این همون پسره دست پا جلفتیه بعد از صحبت های به طرف مهمان ها آمده تا باهاش خوش آمد گویی کنه ...همین طور که نگاهش میکردم به طرف میز ما با خاله یونا میومد ...
با لبخندی که دلیلش رو نمی دونم رو الان طاهر شد ... خا مرگت بده نیم جو این چه کاریه الان اون احمق فکر میکنه عاشق چشم دهنس شدی
مامان مین جو :راستی سارا یادم رفت دخترم رو که معرفی کنم این دخترم مین جو هستش ...
اون خانمه با خانم سارا با گفتن این حرف مامان نگاهی به من کرد لبخندی زد از نوک سر تا نوک پا زیر نظر گرفت منو نکنه از من خوشش آمده که اینطوری نگاه میکنه با نیشگونی که مامان از دستم گرفت نگاهی کردم ایشی گفتم ...
تعظیم کوتاهی کردم ... مین جو:سلام از دیدنتون خوشبختم
خانم سارا :منم همین طور عزیزم خیلی بزرگ شدیم ...
مامان با اون خانم سارا رو تنها گذاشتم روی میز دیگه نشستم با صدای شوهر خاله نگاهی کردم که داشت صحبت میکرد ...
سوهو :سلام مچکرم که به این مهمانی آمدین راستش این مهمانی به دلیل آمدن پسرم برگزار شد که بعد از آمدنش بعد از پنج سال ...
همین طور که لیوانی که تو دستم بود کمی نوشیدنی مزه میکردم ... باد مردی که از پشت عمو سوهو در آمد تمام محتویات تو دهنم بیرون ریخت ...
اون تهیونگه این همون پسره دست پا جلفتیه بعد از صحبت های به طرف مهمان ها آمده تا باهاش خوش آمد گویی کنه ...همین طور که نگاهش میکردم به طرف میز ما با خاله یونا میومد ...
با لبخندی که دلیلش رو نمی دونم رو الان طاهر شد ... خا مرگت بده نیم جو این چه کاریه الان اون احمق فکر میکنه عاشق چشم دهنس شدی
۲۰.۴k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.