وقتی بدنت از خود...
وقتی بدنت از خود...
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
Pov:
وقتی بدنت از خود بی خودش میکنه و ...
آهسته از پله های کاشی شده شفاف و کرمی رنگ داشتی پایین می آمدی نگاهت روی انگشت های پاهات بود
یکی یکی داشتی پایین میومدی
کم کم بدنت داشت تو دید فلیکس قرار میگریت نگاهشو از پاهای برهنه ات برداشت و به سیته و شونه های لختت داد که بیشتر از هرچیزی تو دید بود !
با لبخند به سمتش رفتی و دور خودت چرخیدی
= چطور شدم؟
گرهی روی لباش ظاهر شد که انگار ناراضی بود ، با صدای عمیق جواب داد
_ زیادی کوتاهه !
متقابل اخمی کردی
= این یک مهمونی خانوادگیه..مشکلی نیست
بدون توجه به فلیکس یکی یکی قدم هات رو به سنت در برداشتی
دستگیره در رو گرفتی ، در مشکی رنگ آهنی رو باز کردی و از خونه بیرون اومدی
متقابل فلیکس هم پشت سرت اومد بیرون .
سوار ماشین شدید که فلیکس خیلی عمیق داشت نگاهت میکرد، بهت نزدیک شد و با صدای دیپش گفت :
_بیب..میدونی که عاقبت دخترایی که به حرف دوست پسرشون گوش نمیدن چیه؟!
پوزخندی زد و اجازه ای نداد حرفی بزنی سرش رو بیشتر نزدیک کرد و نفس های داغش رو ، روی پوست صورتت خالی کرد سرشو نزدیک گردنت برد که نفس هاش داشت گردن سفیدت رو نوازش میکرد..
با هر حرفی که میزد لباش روی پوست گردنت داشت حرکت میکرد و این بیشتر دیوونت میکرد !
دستشو روی رونت گذاشت و محکم فشارش داد
_ میتونم الانم نشونش بدم !
صندلی رو خوابوند و ... ( عبادت کردن 😔🦋)
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
Pov:
وقتی بدنت از خود بی خودش میکنه و ...
آهسته از پله های کاشی شده شفاف و کرمی رنگ داشتی پایین می آمدی نگاهت روی انگشت های پاهات بود
یکی یکی داشتی پایین میومدی
کم کم بدنت داشت تو دید فلیکس قرار میگریت نگاهشو از پاهای برهنه ات برداشت و به سیته و شونه های لختت داد که بیشتر از هرچیزی تو دید بود !
با لبخند به سمتش رفتی و دور خودت چرخیدی
= چطور شدم؟
گرهی روی لباش ظاهر شد که انگار ناراضی بود ، با صدای عمیق جواب داد
_ زیادی کوتاهه !
متقابل اخمی کردی
= این یک مهمونی خانوادگیه..مشکلی نیست
بدون توجه به فلیکس یکی یکی قدم هات رو به سنت در برداشتی
دستگیره در رو گرفتی ، در مشکی رنگ آهنی رو باز کردی و از خونه بیرون اومدی
متقابل فلیکس هم پشت سرت اومد بیرون .
سوار ماشین شدید که فلیکس خیلی عمیق داشت نگاهت میکرد، بهت نزدیک شد و با صدای دیپش گفت :
_بیب..میدونی که عاقبت دخترایی که به حرف دوست پسرشون گوش نمیدن چیه؟!
پوزخندی زد و اجازه ای نداد حرفی بزنی سرش رو بیشتر نزدیک کرد و نفس های داغش رو ، روی پوست صورتت خالی کرد سرشو نزدیک گردنت برد که نفس هاش داشت گردن سفیدت رو نوازش میکرد..
با هر حرفی که میزد لباش روی پوست گردنت داشت حرکت میکرد و این بیشتر دیوونت میکرد !
دستشو روی رونت گذاشت و محکم فشارش داد
_ میتونم الانم نشونش بدم !
صندلی رو خوابوند و ... ( عبادت کردن 😔🦋)
۳۳.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.