بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 61)
تهیونگ: ات... آروم به سمت پشت بخواب... قول میدم سریع انجامش بدم....
ات: و... ولی اینکاری که داریم میکنیم درسته؟ "لرز"
تهیونگ: درست یا غلط بودنشو نمیدونم.... ولی مجبوریم برای نجات جونت اینکارو بکنیم!
"ات سرشو تکون داد"
تهیونگ: فقط.... ببین درد داره چون اولین بارته.... یعنی چون هنوز هم بچه ای سوراخت تنگه.... پس برای اینکه گشاد بشه دردش زیاده و باید 10 دقیقه ضربه بزنم توت تا گرم بشی!
"ات لپاش گل انداخت و سرشو انداخت پایین و باشه ای آروم گفت"
تهیونگ: خب.... آماده ای؟
ات: ا... اوهوم
" ات سرشو تکون داد و به حالت پشت خوابید همچنان میلرزید و استرس زیادی هم داشت.... خجالت هم میکشید.... تهیونگ نفس عمیقی کشید و کمربند شلوارشو باز کرد و گذاشت کنار و زیپ شلوارشم کشید پایین.... شورت و شلوارشو تا زانوهاش کشید و رفت سمت ات.... آروم شورت توری اش رو از پاهاش کشید بیرون و برای اینکه ات معذب تر نشه سعی می کرد زیاد نگاهی به باسنش نکنه... ات دستاشو گذاشت رو صورتش و به زمین فرو رفت از خجالت... تهیونگ ک*یرشو با دستش تنظیم کرد و پاهای ات رو باز کرد و آروم وارد سوراخش کرد.... ات از درد جیغ بلندی کشید که تهیونگ بغض کرد و چشماشو بست و کمر ات رو اورد بالا تر و گفت"
تهیونگ: عادت کردی؟؟ شروع کنم؟؟
"ات از درد چشماشو روهم فشار داده بود و با دستش این علامت (👍🏻) نشون داد و دوباره دستشو گذاشت رو صورتش... تهیونگ دستشو گذاشت رو باسن ات و آروم شروع به حرکت داد.... 2 دقیقه گذشت که تهیونگ ضرباتش محکم تر کرد... سوراخ ات گشاد شده بود و تهیونگ راحتر ضربه میزد.... ات نمیدونست داره لذت میبره یا داره درد میکشه... فقط جلوی خودشو گرفته بود ناله نکنه.... تهیونگ هم نفسشو تو سینش حبس میکرد تا ناله نکنه که باعث خجالت ات بشه.... تهیونگ کمرشو بیشتر تکون داد که ضربه ها تند تر شدن.... ات کم کم بدنش احساس داغی میکرد.... که این احساس بعد از دقایقی بیشتر شد که هردو عرق کرده بودن و داغ داغ شده بودن حال ات هم بهتر شده بود.... ات سرشو از دستاش که فرو برده بود تو زمین بیرون اورد و با نفس نفس گفت"
ات: من... حالم خوبه.... د... داغ شدم
"تهیونگ با شنیدن این حرف ات لبخندی زد و آروم ک*یرشو از تو سوراخ ات در اورد و سریع شورت و شلوارشو کشید بالا و آخ ریزی گفت و دستشو گذاشت رو کمرش و چشماشو بست.... کمرش درد میکرد چون زیاد ضربه زد ولی سعی کرد به روی خودش نیاره.... تهیونگ رفت سمت ات و آروم از شونه هاش گرفت و بلندش کرد که حرارت بدنش به بدن تهیونگ زد.... ات صورتش عین گوجه سرخ شده بود و انگار لال شده بود و چیزی نمیتونست بگه و اصلا به صورت تهیونگ نگاه نمیکرد و سرش پایین بود.... ات شورتشو کشید بالا و خم شد تا شلوارشو برداره که تهیونگ گفت"
ادامه اش تو کامنتا
(𝐏𝐚𝐫𝐭 61)
تهیونگ: ات... آروم به سمت پشت بخواب... قول میدم سریع انجامش بدم....
ات: و... ولی اینکاری که داریم میکنیم درسته؟ "لرز"
تهیونگ: درست یا غلط بودنشو نمیدونم.... ولی مجبوریم برای نجات جونت اینکارو بکنیم!
"ات سرشو تکون داد"
تهیونگ: فقط.... ببین درد داره چون اولین بارته.... یعنی چون هنوز هم بچه ای سوراخت تنگه.... پس برای اینکه گشاد بشه دردش زیاده و باید 10 دقیقه ضربه بزنم توت تا گرم بشی!
"ات لپاش گل انداخت و سرشو انداخت پایین و باشه ای آروم گفت"
تهیونگ: خب.... آماده ای؟
ات: ا... اوهوم
" ات سرشو تکون داد و به حالت پشت خوابید همچنان میلرزید و استرس زیادی هم داشت.... خجالت هم میکشید.... تهیونگ نفس عمیقی کشید و کمربند شلوارشو باز کرد و گذاشت کنار و زیپ شلوارشم کشید پایین.... شورت و شلوارشو تا زانوهاش کشید و رفت سمت ات.... آروم شورت توری اش رو از پاهاش کشید بیرون و برای اینکه ات معذب تر نشه سعی می کرد زیاد نگاهی به باسنش نکنه... ات دستاشو گذاشت رو صورتش و به زمین فرو رفت از خجالت... تهیونگ ک*یرشو با دستش تنظیم کرد و پاهای ات رو باز کرد و آروم وارد سوراخش کرد.... ات از درد جیغ بلندی کشید که تهیونگ بغض کرد و چشماشو بست و کمر ات رو اورد بالا تر و گفت"
تهیونگ: عادت کردی؟؟ شروع کنم؟؟
"ات از درد چشماشو روهم فشار داده بود و با دستش این علامت (👍🏻) نشون داد و دوباره دستشو گذاشت رو صورتش... تهیونگ دستشو گذاشت رو باسن ات و آروم شروع به حرکت داد.... 2 دقیقه گذشت که تهیونگ ضرباتش محکم تر کرد... سوراخ ات گشاد شده بود و تهیونگ راحتر ضربه میزد.... ات نمیدونست داره لذت میبره یا داره درد میکشه... فقط جلوی خودشو گرفته بود ناله نکنه.... تهیونگ هم نفسشو تو سینش حبس میکرد تا ناله نکنه که باعث خجالت ات بشه.... تهیونگ کمرشو بیشتر تکون داد که ضربه ها تند تر شدن.... ات کم کم بدنش احساس داغی میکرد.... که این احساس بعد از دقایقی بیشتر شد که هردو عرق کرده بودن و داغ داغ شده بودن حال ات هم بهتر شده بود.... ات سرشو از دستاش که فرو برده بود تو زمین بیرون اورد و با نفس نفس گفت"
ات: من... حالم خوبه.... د... داغ شدم
"تهیونگ با شنیدن این حرف ات لبخندی زد و آروم ک*یرشو از تو سوراخ ات در اورد و سریع شورت و شلوارشو کشید بالا و آخ ریزی گفت و دستشو گذاشت رو کمرش و چشماشو بست.... کمرش درد میکرد چون زیاد ضربه زد ولی سعی کرد به روی خودش نیاره.... تهیونگ رفت سمت ات و آروم از شونه هاش گرفت و بلندش کرد که حرارت بدنش به بدن تهیونگ زد.... ات صورتش عین گوجه سرخ شده بود و انگار لال شده بود و چیزی نمیتونست بگه و اصلا به صورت تهیونگ نگاه نمیکرد و سرش پایین بود.... ات شورتشو کشید بالا و خم شد تا شلوارشو برداره که تهیونگ گفت"
ادامه اش تو کامنتا
۸.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.