◓ 𝚖𝚊𝚜𝚝𝚎𝚛 𝚊𝚗𝚍 𝚜𝚕𝚊𝚟𝚎◒
◓ 𝚖𝚊𝚜𝚝𝚎𝚛 𝚊𝚗𝚍 𝚜𝚕𝚊𝚟𝚎◒
𝚙𝚊𝚛𝚝²²
ته ویو
کوک راست میگفت
از وقتی بیدار شدم همش دستور میداد
اگه از ات خاستگاری میکردم بهتر بود
ولی مادر منو میکشت
ات ویو
کوک. اینو بده من
=چرا
کوک. سنگین نیست؟
=نه
ولی ازم گرفت
=خب من برم
کوک. باشه
رفتم تو عمارت و رفتم تو آشپز و کمک مامان کردم تا صبحونه درست کنیم
و بعد میزو چیدمو ارباب و خانم رو صدا کردن و رفتم دم در و در زدم که جسیکادرو باز کرد
=صبح بخیر صبحونه آمادست
جسیکا با تعجب به من نگاه میکرد
جسیکا. بیب بیا ببین این زبون بسته چی میگه(انگلیسی)
دیدم یهو تهیونگ اومد تعظیم کردم
=صبحونه آمادست
&میتونی بری
رفتم تو عمارت پام دیگه جون نداشت
ته ویو
جسیکا. چی گفت؟
&گفت بریم صبحونه.. میگم کلاس زبان بری بهتره
جسیکا. یعنی میگی من نفهمم
&من کی اینو گفتم
جسیکا. منظورت همین بود
&بسه! بریم صبحونه
بدون توجه رفتم سمت در و به سمت عمارت قدم برداشتم
جسیکا. صبر کن
باهم وارد عمارت شدیم
مادر. صبح بخیر
دورهم جمع شدیمو شروع کردیم به خردن صبحونه
پدر. بهتر نیست یه خدمتکار بگیرین
جسیکا. یکی؟
&پس چنتا
جسیکا. سه تا یکی برای اتاقمون یکی برای اشپزو یکی برای تمیزکاریو شستو شو لباسا
&تخت سلطنتی هم بخواه دیگه(کره ای)
جسیکا. چی
&هیچی
پدر. شنیدم با ات دوست شدیم
فکر کردم با منه قلبم تن تن زد
هلنا. هوم
مادر. حالا نوبت تو شد هلنا!
هلنا. فقط شما مخالفین مادر
پدر. بزار با هرکی میخواد دوست شه
مادر یه چشم غره رفت
بلند شدم
&من میرم شرکت فک کنم لباسام تو اتاقمه(انگلیسی)
ات ویو
تو طبقه سووم داشتم کاشیارو تی میکشیدم که در آسانسور باز شد و ارباب جوان بیرون اومد
تعظیم کردم دیدم داره میره سمت اتاقش
میدونستم نباید بمونم پس سمت آسانسور حرکت کردم
&بیا اتاقم
.......
𝚙𝚊𝚛𝚝²²
ته ویو
کوک راست میگفت
از وقتی بیدار شدم همش دستور میداد
اگه از ات خاستگاری میکردم بهتر بود
ولی مادر منو میکشت
ات ویو
کوک. اینو بده من
=چرا
کوک. سنگین نیست؟
=نه
ولی ازم گرفت
=خب من برم
کوک. باشه
رفتم تو عمارت و رفتم تو آشپز و کمک مامان کردم تا صبحونه درست کنیم
و بعد میزو چیدمو ارباب و خانم رو صدا کردن و رفتم دم در و در زدم که جسیکادرو باز کرد
=صبح بخیر صبحونه آمادست
جسیکا با تعجب به من نگاه میکرد
جسیکا. بیب بیا ببین این زبون بسته چی میگه(انگلیسی)
دیدم یهو تهیونگ اومد تعظیم کردم
=صبحونه آمادست
&میتونی بری
رفتم تو عمارت پام دیگه جون نداشت
ته ویو
جسیکا. چی گفت؟
&گفت بریم صبحونه.. میگم کلاس زبان بری بهتره
جسیکا. یعنی میگی من نفهمم
&من کی اینو گفتم
جسیکا. منظورت همین بود
&بسه! بریم صبحونه
بدون توجه رفتم سمت در و به سمت عمارت قدم برداشتم
جسیکا. صبر کن
باهم وارد عمارت شدیم
مادر. صبح بخیر
دورهم جمع شدیمو شروع کردیم به خردن صبحونه
پدر. بهتر نیست یه خدمتکار بگیرین
جسیکا. یکی؟
&پس چنتا
جسیکا. سه تا یکی برای اتاقمون یکی برای اشپزو یکی برای تمیزکاریو شستو شو لباسا
&تخت سلطنتی هم بخواه دیگه(کره ای)
جسیکا. چی
&هیچی
پدر. شنیدم با ات دوست شدیم
فکر کردم با منه قلبم تن تن زد
هلنا. هوم
مادر. حالا نوبت تو شد هلنا!
هلنا. فقط شما مخالفین مادر
پدر. بزار با هرکی میخواد دوست شه
مادر یه چشم غره رفت
بلند شدم
&من میرم شرکت فک کنم لباسام تو اتاقمه(انگلیسی)
ات ویو
تو طبقه سووم داشتم کاشیارو تی میکشیدم که در آسانسور باز شد و ارباب جوان بیرون اومد
تعظیم کردم دیدم داره میره سمت اتاقش
میدونستم نباید بمونم پس سمت آسانسور حرکت کردم
&بیا اتاقم
.......
۳.۸k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.