"شایدمن زود باورت کردم" P⁴
"شایدمنزودباورتکردم" P⁴
یکروز، یونگ به صورت خیلی وحشتناک و عجیب..به قتل رسید
مادر ات..پدر ات..و خودِ ات، توی شوک خیلی زیادی بودن و دنبال قاتل بودن
ولی هیچ ردی از قاتل نبود پس..ایچ راهی برای پیدا کردنش نبود..
ات توی این مدت، خیلی افسرده شده بود، بدتر از خودش مادرش بود
هرشب با خواب یونگ از خواب میپرید و جیغ و داد میکرد و ات باید بالای سرش میبود.
تهیونگ سعی میکرد حال ات رو بهتر کنه..ولی ات داغ دیده بود و به راحتی نمیتونست اروم بگیره..
شاید بعداز ¹سال، حال ات بهتر میشد..تازه اونم زور زورکی!
نظرتون چیه بریم به ¹ سال اینده تا ببینیم ات حالش بهتر شده یا نه؟
"¹سالبعد"
اتویو
میدونستم تهیونگ سعی داره حالِ منو بهتر کنه..همش داریم میریم سفر(از خداتم باشه)
حال مامان خیلی بهتر شده..منم کم کم دارم بهتر میشم..ولی به خودم قول دادم قاتل برادرمو پیدا کنم و انتقامشو بگیرم!
حتی اگه بابام قاتلِ برادرم باشه!
امروز قراره برگردیم خونه
و فکر کنم هفتهی بعد عروسیمونه
هم برای عروسی ذوق دارم، هم دلم برای یونگ تنگه..
"¹ساعتبعد"
هوف بلاخره رسیدیم خونه
رفتم داخل اتاقم و دراز کشیدم..به سقف اتاق خیره شده بودم و توی فکر بودم که نگاهم به دوربینِ کوچیکِ گوشهی اتاقم افتاد
وایسا..ما توی اتاق یونگم همچین دوربینی داریم..یعنی میتونم قاتل برادرم رو پیدا کنم..
میخوام بی سر و صدا دنبال قاتل بگردم..
رفتم توی اتاقی که دوربینارو نشون میده
خدا خدا میکردم حافظش تا حدی باشه که سال پیش رو ظبط کرده باشه
و اره..ظبط کرده..دستام از استرس میلرزید..
با چیزی که دیدم..خون تو رگام جمع شد!
ــ
بنظرتون چی دید؟
یکروز، یونگ به صورت خیلی وحشتناک و عجیب..به قتل رسید
مادر ات..پدر ات..و خودِ ات، توی شوک خیلی زیادی بودن و دنبال قاتل بودن
ولی هیچ ردی از قاتل نبود پس..ایچ راهی برای پیدا کردنش نبود..
ات توی این مدت، خیلی افسرده شده بود، بدتر از خودش مادرش بود
هرشب با خواب یونگ از خواب میپرید و جیغ و داد میکرد و ات باید بالای سرش میبود.
تهیونگ سعی میکرد حال ات رو بهتر کنه..ولی ات داغ دیده بود و به راحتی نمیتونست اروم بگیره..
شاید بعداز ¹سال، حال ات بهتر میشد..تازه اونم زور زورکی!
نظرتون چیه بریم به ¹ سال اینده تا ببینیم ات حالش بهتر شده یا نه؟
"¹سالبعد"
اتویو
میدونستم تهیونگ سعی داره حالِ منو بهتر کنه..همش داریم میریم سفر(از خداتم باشه)
حال مامان خیلی بهتر شده..منم کم کم دارم بهتر میشم..ولی به خودم قول دادم قاتل برادرمو پیدا کنم و انتقامشو بگیرم!
حتی اگه بابام قاتلِ برادرم باشه!
امروز قراره برگردیم خونه
و فکر کنم هفتهی بعد عروسیمونه
هم برای عروسی ذوق دارم، هم دلم برای یونگ تنگه..
"¹ساعتبعد"
هوف بلاخره رسیدیم خونه
رفتم داخل اتاقم و دراز کشیدم..به سقف اتاق خیره شده بودم و توی فکر بودم که نگاهم به دوربینِ کوچیکِ گوشهی اتاقم افتاد
وایسا..ما توی اتاق یونگم همچین دوربینی داریم..یعنی میتونم قاتل برادرم رو پیدا کنم..
میخوام بی سر و صدا دنبال قاتل بگردم..
رفتم توی اتاقی که دوربینارو نشون میده
خدا خدا میکردم حافظش تا حدی باشه که سال پیش رو ظبط کرده باشه
و اره..ظبط کرده..دستام از استرس میلرزید..
با چیزی که دیدم..خون تو رگام جمع شد!
ــ
بنظرتون چی دید؟
۴.۹k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.