↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟽
بعداز چند دقیقه یه گارسون پسر
(بهش گارسون میگن دیگه؟)
اومد و شیک نوتلا هارو گذاشت رو میز
ا.ت که دلش یه چیز کیک میخواست سرشو آورد بالا که با چهره ی اون پسر خشکش زد
ا.ت:ج.یمین
جیمین که اسم خودشو شنید با تعجب برگشت به ا.ت نگاه کرد که با تعجب گفت
جیمین:ا.ت؟
ا.ت که اونطرف دید یکی داره جیمین رو صدا میزنه گفت
ا.ت:تو برو به کارت برس جیمین
جیمین:جایی نرو باهات کلی حرف دارم
ا.ت:(سرشو تکون میده)
و جیمین رفت
←بیست دقیقه بعد→
ا.ت که پشتش به جیمین بود
متوجه اومدنش نشد
که میا گفت
میا:ا.ت جیمین اومد
ا.ت که اینو شنید برگشت سمت جیمین
جیمین:من اومدم
ا.ت:کارم داشتی؟!
جیمین:حالت چطوره؟! خوبی؟!
ا.ت:بنظر خودت؟
جیمین:میدونم حالت بده...خیلی بد نه؟!
ا.ت:بدتر از این نمیشه
جیمین:ا.ت...باور کن جونگکوک هم همینه
ا.ت:هه واقعا؟!(خنده عصبی)
جیمین خواست چیزی بگه که ا.ت گفت
ا.ت:تو چرا تو کافه کار میکنی؟! مگه کمپانی نیستی؟
جیمین:دیگه واقعا خسته شده بودیم...استفعا دادیم
ا.ت:دادین؟!
جیمین:آره هممون
ا.ت:اوه...
جیمین:هی به خودت میرسیااا تپل شدی یکم
میا:به خودش میرسه؟!وای شوخی خوبی بود
جیمین:ا.ت نگو که اصلا به خودت نمیرسی
ا.ت:حوصله ندارم
جیمین:آه
ا.ت:ج.ونگک.وک..ج.ونگک.وک چطور.ه؟!(استرس)
تا جیمین خواست حرف بزنه میا گفت
میا:هنوز نگران اونی!؟دیوونه ای مگه؟؟؟
ا.ت: .....(اشک از چشماش میاد)
که یهو یکی جیمینو صدا زد
جیمین برگشت و نگاش کرد
جیمین: ت.هیونگ...و جو.نگک.وک؟
ا.ت:جونگکوک؟(آروم و استرس)
جیمین:ا.ت یواشکی برو بیرون
میا:نه...همینجا میمونه مگه کافه رو خریده؟!
جیمین:باشه باشه
و بلندشد رفت
تهیونگ خیلی یواش به بهونه ی سفارش از رو میز بلندشد و رفت پیش جیمین
تهیونگ:جیمین جونگکوک خوب نمیشه؟
جیمین:اینو ول کن...نگا کن منو الان ا.ت با خواهرش اینا اینجاست نزار جونگکوک ببینتش
تهیونگ:جیمین!بزار ببینه حداقل دلش دیگه تنگ نمیشه
جیمین که متوجه چیزی شده بود
متوجه حرفای تهیونگ نمیشد و روشو یه طرف دیگه کرد
تهیونگ:هی میفهمی چی میگم؟!
تهیونگ جایی که جیمین داشت نگاه میکرد و با چشاش دنبال که...
جیمین:د.ید
تهیونگ:بفاک رفتیم؟!
جیمین:خفه شو فقط
جونگکوک که حوصلش سر رفته بود داشت دور و بر رو نگاه میکرد که یهو...
چشمش میخوره به میز بغلیش که
جونگکوک:ا.ون ا.ته؟!(تو دلش)
همینجوری بهش زل زده بود که یهو ا.ت نگاش کرد
ا.ت:چ.ی؟(تو دلش)
هردوتا بهم دیگه زل زده بودن
میا با دوهیو سرگرم بود و متوجه این نشده بود
ولی جیمین و تهیونگ شاهد این لحظه بودن
تهیونگ اومد جلوی جونگکوک
تهیونگ:هاها(خنده ضایع)بیا بریم خونه نیلا منتظرمههه
جونگکوک:ا.ون ا.ون
که تهیونگ دستاشو گرفت و جونگکوک رو کشون کشون برد بیرون
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟽
بعداز چند دقیقه یه گارسون پسر
(بهش گارسون میگن دیگه؟)
اومد و شیک نوتلا هارو گذاشت رو میز
ا.ت که دلش یه چیز کیک میخواست سرشو آورد بالا که با چهره ی اون پسر خشکش زد
ا.ت:ج.یمین
جیمین که اسم خودشو شنید با تعجب برگشت به ا.ت نگاه کرد که با تعجب گفت
جیمین:ا.ت؟
ا.ت که اونطرف دید یکی داره جیمین رو صدا میزنه گفت
ا.ت:تو برو به کارت برس جیمین
جیمین:جایی نرو باهات کلی حرف دارم
ا.ت:(سرشو تکون میده)
و جیمین رفت
←بیست دقیقه بعد→
ا.ت که پشتش به جیمین بود
متوجه اومدنش نشد
که میا گفت
میا:ا.ت جیمین اومد
ا.ت که اینو شنید برگشت سمت جیمین
جیمین:من اومدم
ا.ت:کارم داشتی؟!
جیمین:حالت چطوره؟! خوبی؟!
ا.ت:بنظر خودت؟
جیمین:میدونم حالت بده...خیلی بد نه؟!
ا.ت:بدتر از این نمیشه
جیمین:ا.ت...باور کن جونگکوک هم همینه
ا.ت:هه واقعا؟!(خنده عصبی)
جیمین خواست چیزی بگه که ا.ت گفت
ا.ت:تو چرا تو کافه کار میکنی؟! مگه کمپانی نیستی؟
جیمین:دیگه واقعا خسته شده بودیم...استفعا دادیم
ا.ت:دادین؟!
جیمین:آره هممون
ا.ت:اوه...
جیمین:هی به خودت میرسیااا تپل شدی یکم
میا:به خودش میرسه؟!وای شوخی خوبی بود
جیمین:ا.ت نگو که اصلا به خودت نمیرسی
ا.ت:حوصله ندارم
جیمین:آه
ا.ت:ج.ونگک.وک..ج.ونگک.وک چطور.ه؟!(استرس)
تا جیمین خواست حرف بزنه میا گفت
میا:هنوز نگران اونی!؟دیوونه ای مگه؟؟؟
ا.ت: .....(اشک از چشماش میاد)
که یهو یکی جیمینو صدا زد
جیمین برگشت و نگاش کرد
جیمین: ت.هیونگ...و جو.نگک.وک؟
ا.ت:جونگکوک؟(آروم و استرس)
جیمین:ا.ت یواشکی برو بیرون
میا:نه...همینجا میمونه مگه کافه رو خریده؟!
جیمین:باشه باشه
و بلندشد رفت
تهیونگ خیلی یواش به بهونه ی سفارش از رو میز بلندشد و رفت پیش جیمین
تهیونگ:جیمین جونگکوک خوب نمیشه؟
جیمین:اینو ول کن...نگا کن منو الان ا.ت با خواهرش اینا اینجاست نزار جونگکوک ببینتش
تهیونگ:جیمین!بزار ببینه حداقل دلش دیگه تنگ نمیشه
جیمین که متوجه چیزی شده بود
متوجه حرفای تهیونگ نمیشد و روشو یه طرف دیگه کرد
تهیونگ:هی میفهمی چی میگم؟!
تهیونگ جایی که جیمین داشت نگاه میکرد و با چشاش دنبال که...
جیمین:د.ید
تهیونگ:بفاک رفتیم؟!
جیمین:خفه شو فقط
جونگکوک که حوصلش سر رفته بود داشت دور و بر رو نگاه میکرد که یهو...
چشمش میخوره به میز بغلیش که
جونگکوک:ا.ون ا.ته؟!(تو دلش)
همینجوری بهش زل زده بود که یهو ا.ت نگاش کرد
ا.ت:چ.ی؟(تو دلش)
هردوتا بهم دیگه زل زده بودن
میا با دوهیو سرگرم بود و متوجه این نشده بود
ولی جیمین و تهیونگ شاهد این لحظه بودن
تهیونگ اومد جلوی جونگکوک
تهیونگ:هاها(خنده ضایع)بیا بریم خونه نیلا منتظرمههه
جونگکوک:ا.ون ا.ون
که تهیونگ دستاشو گرفت و جونگکوک رو کشون کشون برد بیرون
۱۳.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.