پارت ۱۵
پارت ۱۵
الماس سیاه
وقتی تهیونگ خوابش برد اونو اروم روی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید و از اتاق رفت بیرون...
همینطور که داشت ار پله های اعمارتش پایین میومد اسم مینهو رو بلند صدا زد
■ بله قربان
اسلحه های امروز چیشد
■ قربان کامیونا از مرز رد شدن نزدیک انبارن
برو جلوی انبار وایسا و نصف بادیگاردا رو ببر یوقت حمله نکنن
■ چشم
مینهو از پیش جونگکوک رفت و جونگکوک رفت سمت اتاق کارش...
یک ساعت از نشستن پشت میز گذشته بود
از روی صندلیش بلند شد و به سمت اتاقش جایی که تهیونگ توش خوابیده بود رفت
هرچینزدیک تر میشد صدای جیغ داد و کوبیده شدن وسایل بهم واضح تر میشد سریع به سمت اتاق دوید دید چندتا خدمتکار با ترس سعی داشتن ارومش کنن
تهیونگ گلدونی که تو دستش بود رو به سمتشون پرت کرد و هر سه خدمتکار جا خالی دادن
- میگمممم منننن باباموووو میخواممم باباموووو براممم بیاریدددد
~ آ..آمگا..لطفا...لطفا اروم باشید...تروخدا
چخبره اینجا
تههونگ تا جونگکوکو دید زد زیر گریه و رفت خودشو توی بغلش جا کرد
جونگکوک دستشو دور کمر تهیونگ پیچید ومحکم تر بغلش کرد
چیشده بود
هایون یکی از خدمتکار های قدیمیش کمی خم شد و شروع به حرف زدن کرد
~ارباب پسرتون از خواب بیدار شد و وقتی شمارو ندید شروع به ...
ادماشو نگفت و به اتاق اشاره کرد
هایون یکی از دستراست هاش بود که بجای خدمتکار ارشد نفوذیش کرده بود کسی نتونه کاری کنه واسه همین باهاش راحت بود
جونگکوک سری تکون داد و مجوز رفتنو بهشون داد
وقتی رفتن نکاهی به تهیونگ داد که لوس سرش رو توی پیرهنش کرده بود خنده ای کرد و خم شد روی موهاش رو بوسید
- بابایی
جونم
- میخوامبرم پیست اتومبیل رانی خیلی وقته به بانی سر نزدم
به هيچوجه
تهیونگ نیشخند شرورانه ای زد و...
بیست مینبعد
فقط همین یه بار دیگه امکان نداره اجازه بدم
- باشه باباییییی
فردا ساعت ۹ تا ۱۰ نیم سانس گرفتم
- ملسییییییی
......
رفیقا اینجا یه توضیح بدم ، تهیونگ قبل آشنا شدن با جونگکوک اونقدر هم لوس نبود توی پیست رالی بازی میکرده...
۵۰ لایک برای پارت بعدی
الماس سیاه
وقتی تهیونگ خوابش برد اونو اروم روی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید و از اتاق رفت بیرون...
همینطور که داشت ار پله های اعمارتش پایین میومد اسم مینهو رو بلند صدا زد
■ بله قربان
اسلحه های امروز چیشد
■ قربان کامیونا از مرز رد شدن نزدیک انبارن
برو جلوی انبار وایسا و نصف بادیگاردا رو ببر یوقت حمله نکنن
■ چشم
مینهو از پیش جونگکوک رفت و جونگکوک رفت سمت اتاق کارش...
یک ساعت از نشستن پشت میز گذشته بود
از روی صندلیش بلند شد و به سمت اتاقش جایی که تهیونگ توش خوابیده بود رفت
هرچینزدیک تر میشد صدای جیغ داد و کوبیده شدن وسایل بهم واضح تر میشد سریع به سمت اتاق دوید دید چندتا خدمتکار با ترس سعی داشتن ارومش کنن
تهیونگ گلدونی که تو دستش بود رو به سمتشون پرت کرد و هر سه خدمتکار جا خالی دادن
- میگمممم منننن باباموووو میخواممم باباموووو براممم بیاریدددد
~ آ..آمگا..لطفا...لطفا اروم باشید...تروخدا
چخبره اینجا
تههونگ تا جونگکوکو دید زد زیر گریه و رفت خودشو توی بغلش جا کرد
جونگکوک دستشو دور کمر تهیونگ پیچید ومحکم تر بغلش کرد
چیشده بود
هایون یکی از خدمتکار های قدیمیش کمی خم شد و شروع به حرف زدن کرد
~ارباب پسرتون از خواب بیدار شد و وقتی شمارو ندید شروع به ...
ادماشو نگفت و به اتاق اشاره کرد
هایون یکی از دستراست هاش بود که بجای خدمتکار ارشد نفوذیش کرده بود کسی نتونه کاری کنه واسه همین باهاش راحت بود
جونگکوک سری تکون داد و مجوز رفتنو بهشون داد
وقتی رفتن نکاهی به تهیونگ داد که لوس سرش رو توی پیرهنش کرده بود خنده ای کرد و خم شد روی موهاش رو بوسید
- بابایی
جونم
- میخوامبرم پیست اتومبیل رانی خیلی وقته به بانی سر نزدم
به هيچوجه
تهیونگ نیشخند شرورانه ای زد و...
بیست مینبعد
فقط همین یه بار دیگه امکان نداره اجازه بدم
- باشه باباییییی
فردا ساعت ۹ تا ۱۰ نیم سانس گرفتم
- ملسییییییی
......
رفیقا اینجا یه توضیح بدم ، تهیونگ قبل آشنا شدن با جونگکوک اونقدر هم لوس نبود توی پیست رالی بازی میکرده...
۵۰ لایک برای پارت بعدی
۱۳.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.