**•̩̩͙✩•̩̩͙*˚ سناریو استری کیدز˚*•̩̩͙✩•̩̩͙*˚*
**•̩̩͙✩•̩̩͙*˚ سناریو استری کیدز˚*•̩̩͙✩•̩̩͙*˚*
موضوع: وقتی تو جنگل گم میشین و ی کیسه بزرگی میبینین و فک میکنین هیولایی چیزیهه...
چانی: غروب بود و میخاستین وسایلو جمع کنین ک برین سمت خونتون اما راهو گم میکنین:
هوا بدجوری سرد بود و لباست نسبت به چانی نازک تر بود پس قطعا سردت شده بود. چانی متوجه سرد شدنت میشه پس هودی ای ک تو کیف بزرگش گذاشته بود و در میاره و چون خیلی بزرگتر بود برات ب راحتی از پشت تنت میکنه. از حرکت چانی تعجب میکنی اما بعدش با لبخند بر میگردیو بهش نگا میکنی-
+ممنونم چانیییی
_ خواهش میکنم فرشته ی من
با لبخند جذابش میگه و کمی خجالت میکشه ک یهو صورتش به تعجب و کمی ترس تغییر میکنه. با تعجب نگاش میکنی و بعد رد چشماشو میگیریو تو عم میترسی. ی اجنه ی معلق میبینی.
دستای سردتو میگیره با دستای گرمش و با ی حرکت تو رو کول میکنه و با تمام سرعت از اونجا فرار میکنه.
ویو ی ربع بعد:
نفس نفس میزد و خیلی ترسیده بود.
+ دیگه... هیچ... وقته هیچ... وقت... غروب بر نمیگردیم... خونه... اوککک؟
اخر جملشو کمی بلند گفت.
_باباباباشهههه
با ترس و لرز گفتی.
بعد چن دیقه ب خودتون اومدین و دیدین ک از جنگل بیرون اومدین و ی چن قدم دیه ب ماشینتون میرسین. با خیال راحت وسایلتونو گذاشتین ماشینو و ب سمت خونه رفتین.
(میدونم خیلی خیلییی بد شدهههه😢😭)
لایک و کامنت و فالو یادتون نرهههه💜🌈💫🧋
موضوع: وقتی تو جنگل گم میشین و ی کیسه بزرگی میبینین و فک میکنین هیولایی چیزیهه...
چانی: غروب بود و میخاستین وسایلو جمع کنین ک برین سمت خونتون اما راهو گم میکنین:
هوا بدجوری سرد بود و لباست نسبت به چانی نازک تر بود پس قطعا سردت شده بود. چانی متوجه سرد شدنت میشه پس هودی ای ک تو کیف بزرگش گذاشته بود و در میاره و چون خیلی بزرگتر بود برات ب راحتی از پشت تنت میکنه. از حرکت چانی تعجب میکنی اما بعدش با لبخند بر میگردیو بهش نگا میکنی-
+ممنونم چانیییی
_ خواهش میکنم فرشته ی من
با لبخند جذابش میگه و کمی خجالت میکشه ک یهو صورتش به تعجب و کمی ترس تغییر میکنه. با تعجب نگاش میکنی و بعد رد چشماشو میگیریو تو عم میترسی. ی اجنه ی معلق میبینی.
دستای سردتو میگیره با دستای گرمش و با ی حرکت تو رو کول میکنه و با تمام سرعت از اونجا فرار میکنه.
ویو ی ربع بعد:
نفس نفس میزد و خیلی ترسیده بود.
+ دیگه... هیچ... وقته هیچ... وقت... غروب بر نمیگردیم... خونه... اوککک؟
اخر جملشو کمی بلند گفت.
_باباباباشهههه
با ترس و لرز گفتی.
بعد چن دیقه ب خودتون اومدین و دیدین ک از جنگل بیرون اومدین و ی چن قدم دیه ب ماشینتون میرسین. با خیال راحت وسایلتونو گذاشتین ماشینو و ب سمت خونه رفتین.
(میدونم خیلی خیلییی بد شدهههه😢😭)
لایک و کامنت و فالو یادتون نرهههه💜🌈💫🧋
۲.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.