فیک گل رزم 🌹
part38
یکمی همون اطراف رو گشتیم خیلی عجیب بود چون پلیس ها هیچ جا نبودن
حتی داخل اخبار هم خبری از فرار کردنمون نبود
نگران شدم شاید همه اینا نقشه های فیلیکس باشه
نگاهی به یوری کردم و لبخندی زدم
داشت اطرافو نگاه میکرد و متوجه لبخند من نشد
برگشتیم خونه
الان حدودن ۴ روز بود که آقای کیم به همراه دخترا و خانم ماری توی عمارت ما بودن
و حدودن یک ماه از اولین باری که یوری رو دیده بودم میگذشت
میخواستم بهش حرفی بزنم اما مغزم
نمیگذاشت بین قلب و مغزم گیر کرده بودم جین هیونگ متوجه رفتار عجیبم شده بود
داخل حیاط روی تاب نشسته بودم که هیونگ با جعبه ای به طرفم امد
☆تهیونگ میدونم که چه حالی داری
_من.؟ من خیلی هم خوبم
☆بی خیال چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن
وقتی به یوری نگاه میکنی کاملا میشه متوجه احساساتت شد
_آهههه هیونگ من نمیدونم این حس عشقه یا نه..
من نمیدونم باید بهش بگم یا نه
جین جعبه رو به طرفم گرفت و گفت وقتی فیلکس دستگیرم کرد اینو ازم نگرفت چون اون دنبال انتقام بود پس این موند دست من
اما میدونی من پرنسسی ندارم که بخام اینو بدم بهش فکر نمیکنم بقیه هم مشکلی داشته باشن پس این مال تو
نگاهی به اون جعبه کردم و از دست هیونگ گرفتمش بازش کردم و به یاقوت سرخ نگاهی انداختم
در این لحضه به هیچ چیز دیگری فکر نکردم و با ذوق شدید به سمت اتاقم رفتم
~چی شده تهیونگ خوشحالی؟
_مگه بده؟
~نه خوش باش 😊
رفتم دوش گرفتم و بعد لباسامو پوشیدم و
مو هامو درست کردم
با خدمتکار ها هماهنگ کردم یک جای خوب برای امشب رزرو کنن و بگن هیچ کس دیگه ای اونجا نباشه
بعد از اماده شدن رفتم پیش آقای کیم
در زدم
♕بفرمایید
_آقای کیم یچیزی ازتون میخواستم
میشه یوری امشب با من بیاد رستوران؟
ته جین نگاهی به تهیونگ کرد و گفت
♕اممم باشه میتونید برید
_ممنون لبخند 😊
(اسلاید دوم لباس تهیونگ)
یکمی همون اطراف رو گشتیم خیلی عجیب بود چون پلیس ها هیچ جا نبودن
حتی داخل اخبار هم خبری از فرار کردنمون نبود
نگران شدم شاید همه اینا نقشه های فیلیکس باشه
نگاهی به یوری کردم و لبخندی زدم
داشت اطرافو نگاه میکرد و متوجه لبخند من نشد
برگشتیم خونه
الان حدودن ۴ روز بود که آقای کیم به همراه دخترا و خانم ماری توی عمارت ما بودن
و حدودن یک ماه از اولین باری که یوری رو دیده بودم میگذشت
میخواستم بهش حرفی بزنم اما مغزم
نمیگذاشت بین قلب و مغزم گیر کرده بودم جین هیونگ متوجه رفتار عجیبم شده بود
داخل حیاط روی تاب نشسته بودم که هیونگ با جعبه ای به طرفم امد
☆تهیونگ میدونم که چه حالی داری
_من.؟ من خیلی هم خوبم
☆بی خیال چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن
وقتی به یوری نگاه میکنی کاملا میشه متوجه احساساتت شد
_آهههه هیونگ من نمیدونم این حس عشقه یا نه..
من نمیدونم باید بهش بگم یا نه
جین جعبه رو به طرفم گرفت و گفت وقتی فیلکس دستگیرم کرد اینو ازم نگرفت چون اون دنبال انتقام بود پس این موند دست من
اما میدونی من پرنسسی ندارم که بخام اینو بدم بهش فکر نمیکنم بقیه هم مشکلی داشته باشن پس این مال تو
نگاهی به اون جعبه کردم و از دست هیونگ گرفتمش بازش کردم و به یاقوت سرخ نگاهی انداختم
در این لحضه به هیچ چیز دیگری فکر نکردم و با ذوق شدید به سمت اتاقم رفتم
~چی شده تهیونگ خوشحالی؟
_مگه بده؟
~نه خوش باش 😊
رفتم دوش گرفتم و بعد لباسامو پوشیدم و
مو هامو درست کردم
با خدمتکار ها هماهنگ کردم یک جای خوب برای امشب رزرو کنن و بگن هیچ کس دیگه ای اونجا نباشه
بعد از اماده شدن رفتم پیش آقای کیم
در زدم
♕بفرمایید
_آقای کیم یچیزی ازتون میخواستم
میشه یوری امشب با من بیاد رستوران؟
ته جین نگاهی به تهیونگ کرد و گفت
♕اممم باشه میتونید برید
_ممنون لبخند 😊
(اسلاید دوم لباس تهیونگ)
۳.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.