فرشته نجات فاکیمونننن😂😑- پارت⁶
خدایا من اینو یا تو بعدی یا تو بعدیش:/ تموم کنم خستم شد اینقد عنی 🫠نوشتم
"عصر"
با را اون کلی بازی کردم و به روش نیاوردم ک میدونم میخواد چیکار کنه...داشتیم گیم میزدیم ک مامان با یه سینی ک دوتا هات چاکلت و یه بشقاب کوکی (کوکی دقیقا چجوری جا شده تو بشقاب:/🤡؟) و یه بشقاب خوراکی مث مارشملو و شوکولات و اینا توش بود اومد تو اتاق و را اون کلی ذوق کرد و من بغض کردم...آخه لعنتی تو ک اینقدر قشنگ میخندی و اینقدر خوشگلی چرا باید ی همچین کاری با خودت بکنی؟آره میدونم خودم میدونم این زندگی ارزش کردن نداره اما اگه تو زندگیو نکوبی زندگی تو رو میکوبه(سوره عنه کبوت عایه ۶۴🗿📿🤲🏼)مامانم یکم حالش بد شد ک یهو انگار یه چیزی یادش اومد:÷یاااااا را اوناااا باید بری پیش کیم تهیونگ هااا
+هه؟
×کیم تهیونگ کیه دقیقااا؟؟؟(اوه اوه رگ قیرتش زد بالا)
ک صورت را اون سرخ شد و مامان بعد حرف زدن با نگاه ادامه داد:÷یه دکترست خیلی با بقیه فرق داره؛ بعد قراره چیز کنه....با را اون حرف بزنه و شاید کمکشم بکنه....عاره دیگه
+ک...کِی باید برم پیشش؟
÷الان برو حاضر شو ک یه نیم ساعت دیگه ببرمت
×من میبرمش
+ا...اما
×چیه؟
+هیچی*سرخ شده و خجالت کشیده*
×از دکتره خوشت اومده😃؟
+یااااا چی زر میزنی معلومه ک نه مردا همشون گوهن گوووه
×حتی من؟
+حتی تو
×یاااااا
پاشدم ک بزنمش ک دوید سمت اتاقش و بعد از داخل رفتن درو قفل کرد
×وا کن کاریت ندارم
+نه ممنون
×باشه باشه بعد ک گیرم اومدی نشونت میدم، حاضر شی ک ببرمت هااا
+یااااا
×هاهاهاها*خنده شیطانی:/*
"تو مطب"
سه تایی همش به هم نگا میکردم و الان یه ربع بود هیچ حرفی نزده بودیم
×میگم نمیخواین حرفی بزنید؟
+عوم میگم...میشه بری گمشی ک بتونم بنالم؟
×دقیقا میخوای چیکار کنی ک برم بیرون؟
+میخوای بشنوی اون حرومی چطوری وقتی نبودی بهم دست زد و کتکم زد؟
لبخند عصبیای زدم زیر لب لعنتی(شیبال منظورمه...)ای گفتم و با ضرب پاشدم و رفتم بیرون
تهیونگ ویو
داداشش چقد خوبه،،(منظورش موده نگین گی عه ک با پشت دست(ولی خیلی ب جانگکوک میای لعنتی:]✨)میزنم دهنتونو صاف میکنم....)بعد اینکه رفت را اون یکم با دستاش بازی بازی کرد
_نمیخوای حرفی بزنی؟
+خب...چ...چی باید بگم؟
_نمدونم هرچی دلت میخواد
را اون ویو(یکی میشه بمن بفهمونه چرا ویو رو ته کردم ک دو خط بعد را اون کنمش؟؟؟)
صب کن، چی میگه یارو؟ این دکتره مثلا؟ الان نباید ی موضوع بده یا ی سوالی بپرسه؟ خدایا چرا نمیتونم بفهممش
_اگه نمیخوای چیزی بگی بهتر نیست باهم بریم یه قهوه ای چیزی بخوریم؟
+قهوه رو پایم
_پس ب حساب تو
+عع....عوممم باعشه
بلند شد روپوش پزشکی شو درآورد و کتشو برداشت و تنش کرد بعدم با دست اشاره کرد ک بریم منم پاشدم و باهم ب چیزه اونجا رفتیم(اسم فاکیش یادم نمیاد اینجایی ک اکثرا تو بیمارستانا و شرکتا وکلا همه جا هست و کافه اون مکانه اسمشو یادم نمیاد واقعا🙄🗿)وقتی داشتیم میرفتیم متوجه شدم جه هیون نیست و این بهم استرس داد اما خب بروزش ندادم...
همه چیز کاملا عادی بود تا وقتی که سکوت بینمونو شکوند یا بهتر بگم بفاک داد😑
+هوم میگم مامانت گفت اختلال پیدا کردی... اختلال انفجاری متناوب...
_عا اون...نمیدونم چیه ولی آره
+پس میخوای اول ی توضیح مختصر درموردش بدم بعد سوالای مربوطه رو بپرسم؟
سرمو ب نشونه تایید بالا و پایین کردم
+ببین این اختلال این شکلیه ک (این اختلال تا جایی ک من گرفتم این شکلیه ک بیمار همش و سر چیزای کوچیک عصبی سگی میشه حالا اینارو ک عین آدم نفهمیدم اما میدونم وقتی که عصبی میشه اگه بلایی سر خودش بیاره آروم میشه، حالا شما فک کنین ته عین دکترای خفن و قشنننگ عاره نشسته ب این بچه توضیح داده..)
با اینکه چیز زیادی از حرفاش نفهمیده بودم همش سرمو بالا پایین میکردم و میگفتم عاها و فلا
+حالا ک میدونی این چیه...تاحالا شده بلایی سر خودت بیاری؟..یا بخوای بیاری...
_عومممم، عاره اولین بار وقتی ک خبر کوتاه تر شدن حبس س..سو ی..یانگ و شنیدم خیلی حالم بد شدو دست خودم نبود پس...یکم...با چاقو...رون پامو...بریدم...اما خب اون جوری ک میگفتن حس خوبی نداشت برای همین مامان میگه حتما مشکل جدی ای نیست...
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک
"عصر"
با را اون کلی بازی کردم و به روش نیاوردم ک میدونم میخواد چیکار کنه...داشتیم گیم میزدیم ک مامان با یه سینی ک دوتا هات چاکلت و یه بشقاب کوکی (کوکی دقیقا چجوری جا شده تو بشقاب:/🤡؟) و یه بشقاب خوراکی مث مارشملو و شوکولات و اینا توش بود اومد تو اتاق و را اون کلی ذوق کرد و من بغض کردم...آخه لعنتی تو ک اینقدر قشنگ میخندی و اینقدر خوشگلی چرا باید ی همچین کاری با خودت بکنی؟آره میدونم خودم میدونم این زندگی ارزش کردن نداره اما اگه تو زندگیو نکوبی زندگی تو رو میکوبه(سوره عنه کبوت عایه ۶۴🗿📿🤲🏼)مامانم یکم حالش بد شد ک یهو انگار یه چیزی یادش اومد:÷یاااااا را اوناااا باید بری پیش کیم تهیونگ هااا
+هه؟
×کیم تهیونگ کیه دقیقااا؟؟؟(اوه اوه رگ قیرتش زد بالا)
ک صورت را اون سرخ شد و مامان بعد حرف زدن با نگاه ادامه داد:÷یه دکترست خیلی با بقیه فرق داره؛ بعد قراره چیز کنه....با را اون حرف بزنه و شاید کمکشم بکنه....عاره دیگه
+ک...کِی باید برم پیشش؟
÷الان برو حاضر شو ک یه نیم ساعت دیگه ببرمت
×من میبرمش
+ا...اما
×چیه؟
+هیچی*سرخ شده و خجالت کشیده*
×از دکتره خوشت اومده😃؟
+یااااا چی زر میزنی معلومه ک نه مردا همشون گوهن گوووه
×حتی من؟
+حتی تو
×یاااااا
پاشدم ک بزنمش ک دوید سمت اتاقش و بعد از داخل رفتن درو قفل کرد
×وا کن کاریت ندارم
+نه ممنون
×باشه باشه بعد ک گیرم اومدی نشونت میدم، حاضر شی ک ببرمت هااا
+یااااا
×هاهاهاها*خنده شیطانی:/*
"تو مطب"
سه تایی همش به هم نگا میکردم و الان یه ربع بود هیچ حرفی نزده بودیم
×میگم نمیخواین حرفی بزنید؟
+عوم میگم...میشه بری گمشی ک بتونم بنالم؟
×دقیقا میخوای چیکار کنی ک برم بیرون؟
+میخوای بشنوی اون حرومی چطوری وقتی نبودی بهم دست زد و کتکم زد؟
لبخند عصبیای زدم زیر لب لعنتی(شیبال منظورمه...)ای گفتم و با ضرب پاشدم و رفتم بیرون
تهیونگ ویو
داداشش چقد خوبه،،(منظورش موده نگین گی عه ک با پشت دست(ولی خیلی ب جانگکوک میای لعنتی:]✨)میزنم دهنتونو صاف میکنم....)بعد اینکه رفت را اون یکم با دستاش بازی بازی کرد
_نمیخوای حرفی بزنی؟
+خب...چ...چی باید بگم؟
_نمدونم هرچی دلت میخواد
را اون ویو(یکی میشه بمن بفهمونه چرا ویو رو ته کردم ک دو خط بعد را اون کنمش؟؟؟)
صب کن، چی میگه یارو؟ این دکتره مثلا؟ الان نباید ی موضوع بده یا ی سوالی بپرسه؟ خدایا چرا نمیتونم بفهممش
_اگه نمیخوای چیزی بگی بهتر نیست باهم بریم یه قهوه ای چیزی بخوریم؟
+قهوه رو پایم
_پس ب حساب تو
+عع....عوممم باعشه
بلند شد روپوش پزشکی شو درآورد و کتشو برداشت و تنش کرد بعدم با دست اشاره کرد ک بریم منم پاشدم و باهم ب چیزه اونجا رفتیم(اسم فاکیش یادم نمیاد اینجایی ک اکثرا تو بیمارستانا و شرکتا وکلا همه جا هست و کافه اون مکانه اسمشو یادم نمیاد واقعا🙄🗿)وقتی داشتیم میرفتیم متوجه شدم جه هیون نیست و این بهم استرس داد اما خب بروزش ندادم...
همه چیز کاملا عادی بود تا وقتی که سکوت بینمونو شکوند یا بهتر بگم بفاک داد😑
+هوم میگم مامانت گفت اختلال پیدا کردی... اختلال انفجاری متناوب...
_عا اون...نمیدونم چیه ولی آره
+پس میخوای اول ی توضیح مختصر درموردش بدم بعد سوالای مربوطه رو بپرسم؟
سرمو ب نشونه تایید بالا و پایین کردم
+ببین این اختلال این شکلیه ک (این اختلال تا جایی ک من گرفتم این شکلیه ک بیمار همش و سر چیزای کوچیک عصبی سگی میشه حالا اینارو ک عین آدم نفهمیدم اما میدونم وقتی که عصبی میشه اگه بلایی سر خودش بیاره آروم میشه، حالا شما فک کنین ته عین دکترای خفن و قشنننگ عاره نشسته ب این بچه توضیح داده..)
با اینکه چیز زیادی از حرفاش نفهمیده بودم همش سرمو بالا پایین میکردم و میگفتم عاها و فلا
+حالا ک میدونی این چیه...تاحالا شده بلایی سر خودت بیاری؟..یا بخوای بیاری...
_عومممم، عاره اولین بار وقتی ک خبر کوتاه تر شدن حبس س..سو ی..یانگ و شنیدم خیلی حالم بد شدو دست خودم نبود پس...یکم...با چاقو...رون پامو...بریدم...اما خب اون جوری ک میگفتن حس خوبی نداشت برای همین مامان میگه حتما مشکل جدی ای نیست...
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک
۱۳.۰k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.