دوست پسر فیک من:)《P17》
عمل به قول:)
ویو ثورآ
چن لحظه ای بدون حرف به چشای خوشگلش خیره شدم که دوباره بغضم گرفت سرمو تکون دادم تا بغضم بره فک کنم فهمید ولی مهم نبود!
♡ثورا..
☆نمیخوام چیزی بشنوم ولم کن
♡خواهش میکنم میدونم دیروز...
☆گفتم نمیخوام چیزی بشنوم(با داد)
دیدم اصلا به حرفم اهمیت نمیده دستمو محکم از دستش بیرون کشیدم
☆اصلا من برات مهمم فلیکس ها (رفتم جلو و از سینش هل دادم عقب)مهمم هااا
دوباره اشکام سرازیر شدن ولی اهمیت ندادم!
☆مهمممم هیقققق میدونی دیروز ههققق من چی هققق کشیدممممم؟میدونی مردم... نذاشت حرفمو بزنم دستامو گرفت و منو کامل کشید بغلش با دستاش آروم کمرمو گرفت و به خودش فشرد که اشکام شدتر گرفت
♡ببخشید قول میدم تکرار نمیکنم گریه نکن ثورآ دیونه میشم..
دستامو از سینش جدا و منم محکم بغلش کردم با صدای بلند تو بغلش گریه کردم
دستشو گذاشت رو موهام و آروم نوازششون کرد سرشو گذاشت رو موهام و بوسه ای به موهام زد...
اره بهتر بود ازش دوری کنم چون داشتم دیونش میشدم...
از بغلش در امدم و به چشاش زل زدم:اهوم بخشیدمت ولی دیگه هیقق نیا پیشم نزدیکم هم نشو هیققق
میخواستم برم که دستمو گرفت:ثورآ؟(با بغض)
دستمو از دستش کشیدم بیرون و تا خونه دویدم اشکام اجازه نمیداد نفسم بیاد رسیدم رفتم تو خودمو انداختم رو مبل و محکم گریه کردم....
ویو فلیکس
ولی من میخواستم حسمو بهش بگم که اون فرار کرد ازم گریه کردم باید بیخیالش بشم.. رسیدم خونه حس اینکه دیگه زنده نیستم بهم دست داد قشنگ داشتم جون میدادم و بدون اون نمیتونستم زندگی کنم تو همین خیالا بود که چشام سنگین شدن...
ویو ثورآ
چن لحظه ای بدون حرف به چشای خوشگلش خیره شدم که دوباره بغضم گرفت سرمو تکون دادم تا بغضم بره فک کنم فهمید ولی مهم نبود!
♡ثورا..
☆نمیخوام چیزی بشنوم ولم کن
♡خواهش میکنم میدونم دیروز...
☆گفتم نمیخوام چیزی بشنوم(با داد)
دیدم اصلا به حرفم اهمیت نمیده دستمو محکم از دستش بیرون کشیدم
☆اصلا من برات مهمم فلیکس ها (رفتم جلو و از سینش هل دادم عقب)مهمم هااا
دوباره اشکام سرازیر شدن ولی اهمیت ندادم!
☆مهمممم هیقققق میدونی دیروز ههققق من چی هققق کشیدممممم؟میدونی مردم... نذاشت حرفمو بزنم دستامو گرفت و منو کامل کشید بغلش با دستاش آروم کمرمو گرفت و به خودش فشرد که اشکام شدتر گرفت
♡ببخشید قول میدم تکرار نمیکنم گریه نکن ثورآ دیونه میشم..
دستامو از سینش جدا و منم محکم بغلش کردم با صدای بلند تو بغلش گریه کردم
دستشو گذاشت رو موهام و آروم نوازششون کرد سرشو گذاشت رو موهام و بوسه ای به موهام زد...
اره بهتر بود ازش دوری کنم چون داشتم دیونش میشدم...
از بغلش در امدم و به چشاش زل زدم:اهوم بخشیدمت ولی دیگه هیقق نیا پیشم نزدیکم هم نشو هیققق
میخواستم برم که دستمو گرفت:ثورآ؟(با بغض)
دستمو از دستش کشیدم بیرون و تا خونه دویدم اشکام اجازه نمیداد نفسم بیاد رسیدم رفتم تو خودمو انداختم رو مبل و محکم گریه کردم....
ویو فلیکس
ولی من میخواستم حسمو بهش بگم که اون فرار کرد ازم گریه کردم باید بیخیالش بشم.. رسیدم خونه حس اینکه دیگه زنده نیستم بهم دست داد قشنگ داشتم جون میدادم و بدون اون نمیتونستم زندگی کنم تو همین خیالا بود که چشام سنگین شدن...
۷.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.