فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۱۴
از زبان رانپو
وای چه خوشگل شده ! 😳 تاحالا با کیمونو ندیده بودمش ! 😳 هیناتا : اویاسمی رانپو کون 😊 ( اویاسمی یعنی شب بخیر ولی فکر کنین به جای سلام گفت 😅 ) خب بریم ؟ 😆 من : اوهوم چه خوشگل شدی تا حالا با کیمونو ندیده بودمت 😊☺️ گونه هاش گل انداخت و گفت : عه واقعا ؟ خب من کیمونو زیاد دارم ولی خب توی محل کار که نمیتونم کیمونو بپوشم 😌😏 و با دستش یکم با موهاش بازی کرد ( آره عزیزم خوش حال باش چون ما همون یه دونه کیمونویی که داری رو هم نداریم 😐 ) دست هیناتا رو آروم گرفتم و رفتیم به طبقه ای که آژانس اونجا بود ( عکس کیمونو ی هیناتا اسلاید دومه 😁 ) من و هیناتا به همه سلام کردیم و بعدش رفتیم به سمت فستیوال ولی پیاده چون راهش نزدیک بود ( نکنه میخواین تمام پولهاتون رو برای تاکسی و اینجور چیز ها هدر بدین ؟ 🤨 ) بالاخره رسیدیم هیناتا دستم رو محکم گرفت و به آسمون اشاره کرد . هیناتا : اونجا رو ببینین آتیش بازی 🤩 🎆 چه قشنگ ! تقریبا نیم ساعت آتیش بازی ادامه داشت تا اینکه
از زبان هیناتا
تا اینکه یه چیزی توجهم رو جلب کرد و دست رانپو رو محکم کشیدم و رفتم به طرفش ( از این چیز ها هست که تو شهر بازیه ، باید با یه توپ چند تا لیوان رو بزنیم که بیوفته و اگه موفق بشیم جایزه میگیریم ، از اونها 😅😁 ) من : رانپو جون پول داری ؟ 🥺 رانپو یه لبخند کاوایی زد و بعد یکم پول از تو جیبش در آورد ، گذاشتش روی میزه و سعی کرد با توپ بزنه به لیوان ها . یوسانو تعجب کرد و گفت : واقعا میخوای این کار رو بکنی ؟ اگه جایزه نبری فقط پولت رو هدر دادی 😐😑 رانپو هم همونطور که تمرکز کرده بود گفت : برام مهم نیست . یوسانو : 😑 ؟ رانپو : چون هیناتا چان میخوادش دارم بازی میکنم واگرنه خودم چیزی نمی خوام . یوسانو چشماش گرد شد و من هم سرخ شدم . وقتی به خودم اومدم متوجه شدم که رانپو با یه ضربه همه ی لیوان ها رو انداخته و پیره مرده که از قیافش معلوم بود که یک ساعت برنامه ریزی کرده ، دهنش وا مونده بود 😳 ! رانپو اومد و یه گردنبند زرد ستاره ای که برنده شده بود رو گرفت جلوم . رانپو : خب می خوای برات ببندمش یا خودت میتونی ؟ 😊 من : از کجا میدونستی اینو میخوام ؟ 😳 رانپو : دیگه ...😊 اومد پشتم وایستاد و گردنبنده رو گردنم کرد ، چقدر خوشگله ! باورم نمیشه رانپو برنده شد ! دستم رو گرفت و گفت : خب حالا بریم چیکار کنیم ؟ یوسانو تو چیزی نمی خوای ؟ 😊 یوسانو : نه ممنون 😏
از زبان راوی
۲ ساعت گذشت و درحالی که همه داشتند خوش می گذراندند هیناتا نشسته بود رو یه صندلی . رانپو هم اومد کنارش نشست و گفت : چی شده ؟ چی ناراحتت کرده اوجوساما ؟ 😊 هیناتا سرخ شد و بعدش گفت : چرا قبول کردی این همه پول بدی و برام این گردبنده رو ببری ؟ 😔 رانپو : خب ....
پارت ۱۵ به زودی 😅
وای چه خوشگل شده ! 😳 تاحالا با کیمونو ندیده بودمش ! 😳 هیناتا : اویاسمی رانپو کون 😊 ( اویاسمی یعنی شب بخیر ولی فکر کنین به جای سلام گفت 😅 ) خب بریم ؟ 😆 من : اوهوم چه خوشگل شدی تا حالا با کیمونو ندیده بودمت 😊☺️ گونه هاش گل انداخت و گفت : عه واقعا ؟ خب من کیمونو زیاد دارم ولی خب توی محل کار که نمیتونم کیمونو بپوشم 😌😏 و با دستش یکم با موهاش بازی کرد ( آره عزیزم خوش حال باش چون ما همون یه دونه کیمونویی که داری رو هم نداریم 😐 ) دست هیناتا رو آروم گرفتم و رفتیم به طبقه ای که آژانس اونجا بود ( عکس کیمونو ی هیناتا اسلاید دومه 😁 ) من و هیناتا به همه سلام کردیم و بعدش رفتیم به سمت فستیوال ولی پیاده چون راهش نزدیک بود ( نکنه میخواین تمام پولهاتون رو برای تاکسی و اینجور چیز ها هدر بدین ؟ 🤨 ) بالاخره رسیدیم هیناتا دستم رو محکم گرفت و به آسمون اشاره کرد . هیناتا : اونجا رو ببینین آتیش بازی 🤩 🎆 چه قشنگ ! تقریبا نیم ساعت آتیش بازی ادامه داشت تا اینکه
از زبان هیناتا
تا اینکه یه چیزی توجهم رو جلب کرد و دست رانپو رو محکم کشیدم و رفتم به طرفش ( از این چیز ها هست که تو شهر بازیه ، باید با یه توپ چند تا لیوان رو بزنیم که بیوفته و اگه موفق بشیم جایزه میگیریم ، از اونها 😅😁 ) من : رانپو جون پول داری ؟ 🥺 رانپو یه لبخند کاوایی زد و بعد یکم پول از تو جیبش در آورد ، گذاشتش روی میزه و سعی کرد با توپ بزنه به لیوان ها . یوسانو تعجب کرد و گفت : واقعا میخوای این کار رو بکنی ؟ اگه جایزه نبری فقط پولت رو هدر دادی 😐😑 رانپو هم همونطور که تمرکز کرده بود گفت : برام مهم نیست . یوسانو : 😑 ؟ رانپو : چون هیناتا چان میخوادش دارم بازی میکنم واگرنه خودم چیزی نمی خوام . یوسانو چشماش گرد شد و من هم سرخ شدم . وقتی به خودم اومدم متوجه شدم که رانپو با یه ضربه همه ی لیوان ها رو انداخته و پیره مرده که از قیافش معلوم بود که یک ساعت برنامه ریزی کرده ، دهنش وا مونده بود 😳 ! رانپو اومد و یه گردنبند زرد ستاره ای که برنده شده بود رو گرفت جلوم . رانپو : خب می خوای برات ببندمش یا خودت میتونی ؟ 😊 من : از کجا میدونستی اینو میخوام ؟ 😳 رانپو : دیگه ...😊 اومد پشتم وایستاد و گردنبنده رو گردنم کرد ، چقدر خوشگله ! باورم نمیشه رانپو برنده شد ! دستم رو گرفت و گفت : خب حالا بریم چیکار کنیم ؟ یوسانو تو چیزی نمی خوای ؟ 😊 یوسانو : نه ممنون 😏
از زبان راوی
۲ ساعت گذشت و درحالی که همه داشتند خوش می گذراندند هیناتا نشسته بود رو یه صندلی . رانپو هم اومد کنارش نشست و گفت : چی شده ؟ چی ناراحتت کرده اوجوساما ؟ 😊 هیناتا سرخ شد و بعدش گفت : چرا قبول کردی این همه پول بدی و برام این گردبنده رو ببری ؟ 😔 رانپو : خب ....
پارت ۱۵ به زودی 😅
۲.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.