گس لایتر/ادامه پارت ۱۶۷
نایون: خب من دیگه باید برم
بایول: چرا؟
نایون: خیلی کار دارم... متتظر مونده بودم جونگکوک رو ببینم... همین که دیدمش کافیه
جونگکوک: خوش اومدین
نایون: ممنونم پسرم....
جی وون نایون رو بدرقه کرد...
بایول داشت دنبال نایون میرفت که جونگکوک با صدای بم و دو رگه ای گفت: صبرکن!...
بایول برگشت و بهش نگاه کرد...
بایول: بله؟...
جونگکوک جلو اومد... درحالیکه جونگ هون رو توی بغلش کمی جابجا کرد گفت: هدفت چی بود از اینکه جلوی مادرم خودتو ناراحت جلوه دادی؟....
بایول چند ثانیه مکث کرد... لبخند هیستریکی زد و گفت: چرا باید این کارو بکنم؟
جونگکوک: چون خیلی دوس داری جلب توجه کنی!...
بایول دهنش باز مونده بود...
بایول: جونگکوک... باورم نمیشه!... منو اینطور شناختی؟... من..
جونگکوک: هیششش... ساکت... فقط این عادتتو ترک کن!....
و بعد با بچه به سمت اتاق رفت...
****
بایول با زحمت خودشو به مبل رسوند... نشست... صورتشو بین دستاش گرفت...
این بار گریه نکرد...
زیر لب زمزمه کرد: چرا نیستی آبا!... اگه بودی... سرمو میذاشتم رو زانوهات و میخوابیدم... سریع حالم خوب میشد... میفهمیدم باید چیکار کنم...
***********
روز بعد....
جلسه ای که جونگکوک ازش حرف میزد تشکیل شد...
یون ها هم با دست پر توی جلسه حضور داشت...
جونگکوک احساس خوبی داشت...
همه چیز اونطوری که اون میخواست پیش میرفت...
قبل جلسه یکی دو بار بورام بهش زنگ زد... اعصابش خورد شد... برای همین شمارشو بلاک کرد...
و با خیال آسوده به جلسش ادامه داد...
اول کاملا طرح رو توضیح داد... و این باعث قانع شدن یون ها شد...
یون ها توی جلسه ازش پشتیبانی کرد و جونگکوک با قدرت اقناعی ای که توی حرف زدن داشت این مرحله رو هم با موفقیت طی کرد...
حالا هم قدرت و نفوذ خودش بیشتر میشد.... هم شرکت!...
*********
از روزی که جونگکوک بورام رو تهدید کرده بود که براش پرونده سازی میکنه و میندازتش زندان، بورام حالش خوب نبود...
عصبی بود... ولی هنوزم خودشو دلداری میداد که جونگکوک دوسش داشته که باهاش وارد رابطه شده...
و هربار این امکان که جونگکوک ازش سواستفاده کرده به ذهنش خطور میکرد دیوونه میشد...
وقتی جونگکوک بلاکش کرد عصبی تر شد... تصمیم گرفت بره سراغش!
بایول: چرا؟
نایون: خیلی کار دارم... متتظر مونده بودم جونگکوک رو ببینم... همین که دیدمش کافیه
جونگکوک: خوش اومدین
نایون: ممنونم پسرم....
جی وون نایون رو بدرقه کرد...
بایول داشت دنبال نایون میرفت که جونگکوک با صدای بم و دو رگه ای گفت: صبرکن!...
بایول برگشت و بهش نگاه کرد...
بایول: بله؟...
جونگکوک جلو اومد... درحالیکه جونگ هون رو توی بغلش کمی جابجا کرد گفت: هدفت چی بود از اینکه جلوی مادرم خودتو ناراحت جلوه دادی؟....
بایول چند ثانیه مکث کرد... لبخند هیستریکی زد و گفت: چرا باید این کارو بکنم؟
جونگکوک: چون خیلی دوس داری جلب توجه کنی!...
بایول دهنش باز مونده بود...
بایول: جونگکوک... باورم نمیشه!... منو اینطور شناختی؟... من..
جونگکوک: هیششش... ساکت... فقط این عادتتو ترک کن!....
و بعد با بچه به سمت اتاق رفت...
****
بایول با زحمت خودشو به مبل رسوند... نشست... صورتشو بین دستاش گرفت...
این بار گریه نکرد...
زیر لب زمزمه کرد: چرا نیستی آبا!... اگه بودی... سرمو میذاشتم رو زانوهات و میخوابیدم... سریع حالم خوب میشد... میفهمیدم باید چیکار کنم...
***********
روز بعد....
جلسه ای که جونگکوک ازش حرف میزد تشکیل شد...
یون ها هم با دست پر توی جلسه حضور داشت...
جونگکوک احساس خوبی داشت...
همه چیز اونطوری که اون میخواست پیش میرفت...
قبل جلسه یکی دو بار بورام بهش زنگ زد... اعصابش خورد شد... برای همین شمارشو بلاک کرد...
و با خیال آسوده به جلسش ادامه داد...
اول کاملا طرح رو توضیح داد... و این باعث قانع شدن یون ها شد...
یون ها توی جلسه ازش پشتیبانی کرد و جونگکوک با قدرت اقناعی ای که توی حرف زدن داشت این مرحله رو هم با موفقیت طی کرد...
حالا هم قدرت و نفوذ خودش بیشتر میشد.... هم شرکت!...
*********
از روزی که جونگکوک بورام رو تهدید کرده بود که براش پرونده سازی میکنه و میندازتش زندان، بورام حالش خوب نبود...
عصبی بود... ولی هنوزم خودشو دلداری میداد که جونگکوک دوسش داشته که باهاش وارد رابطه شده...
و هربار این امکان که جونگکوک ازش سواستفاده کرده به ذهنش خطور میکرد دیوونه میشد...
وقتی جونگکوک بلاکش کرد عصبی تر شد... تصمیم گرفت بره سراغش!
۲۸.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.