ادامه پارت¹⁵↓
~
فکر کنم بهت گفته بودم پیشم بمونی
فضای اون تو خفه کنندست هیچوقت بین اینهمه مجرم یه جا نبودم همین منو میترسونه آقای هیتلر
~ هيتلر؟ لقب جديده نه؟
تو آدم دیکتاتوری هستی ترجیح میدم همینجوری صدات کنم
جکسون تک خندهای از این لقب جدید زد که از چشم یونا دور نموند تا به حال کسی جرعت اینطوری صدا زدن یا صحبت کردن باهاش رو نداشت ولی حالا دختر رو به روش با هیچ ترسی خیلی راحت حرفاشو بیان میکرد
یونا با اخم های کوچیکی حالا کاملا به سمتش برگشته بود و تو چشماش با عصبانیت و ته چهرهی نفرت نگاهش میکرد.
من میخوام برگردم به همون زیرزمین
کجا؟...
بعد با پوزخندی که شیطنت ازش میبارید بهش نزدیک شد و دستاشو دو طرف یونا روی لبه های بالکن گذاشت.
~مهمونی تازه شروع شده....
اونقدری بهش نزدیک شد که که فاصله صورتهاشون به کمتر از یک انگشت رسیده بود و همین باعث میشد نفس توی سینه های یونا حبس بشه و جرعت رها کردنش رو نداشته باشه.
جکسون که از این حالت یونا خندش گرفته بود به عقب برگشت و خندید.
و این انزجار بود که از تو چشمای یونا خونده میشد. میخواست هر چی سریعتر از اینجا بره و هر لحظه دعا میکرد که جونگکوک سر و کلش پیدا بشه
اون میتونست خودشو نجات بده ولی با این کار همه چیز خراب میشد.
پس فقط انتظارو انتخاب کرد
فکر کنم بهت گفته بودم پیشم بمونی
فضای اون تو خفه کنندست هیچوقت بین اینهمه مجرم یه جا نبودم همین منو میترسونه آقای هیتلر
~ هيتلر؟ لقب جديده نه؟
تو آدم دیکتاتوری هستی ترجیح میدم همینجوری صدات کنم
جکسون تک خندهای از این لقب جدید زد که از چشم یونا دور نموند تا به حال کسی جرعت اینطوری صدا زدن یا صحبت کردن باهاش رو نداشت ولی حالا دختر رو به روش با هیچ ترسی خیلی راحت حرفاشو بیان میکرد
یونا با اخم های کوچیکی حالا کاملا به سمتش برگشته بود و تو چشماش با عصبانیت و ته چهرهی نفرت نگاهش میکرد.
من میخوام برگردم به همون زیرزمین
کجا؟...
بعد با پوزخندی که شیطنت ازش میبارید بهش نزدیک شد و دستاشو دو طرف یونا روی لبه های بالکن گذاشت.
~مهمونی تازه شروع شده....
اونقدری بهش نزدیک شد که که فاصله صورتهاشون به کمتر از یک انگشت رسیده بود و همین باعث میشد نفس توی سینه های یونا حبس بشه و جرعت رها کردنش رو نداشته باشه.
جکسون که از این حالت یونا خندش گرفته بود به عقب برگشت و خندید.
و این انزجار بود که از تو چشمای یونا خونده میشد. میخواست هر چی سریعتر از اینجا بره و هر لحظه دعا میکرد که جونگکوک سر و کلش پیدا بشه
اون میتونست خودشو نجات بده ولی با این کار همه چیز خراب میشد.
پس فقط انتظارو انتخاب کرد
۶.۰k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.