Part 22
Part 22
سویا ویو
گفتم شاید میخواد برای خودش لباس بخره منو آورده نظر بدم پس منم خوشحال بودم که یه قدم جلو اومدم و تقریبا اعتمادش رو به دست آوردم پس دنبالش رفتم
خانمه: برای کی لباس میخواید؟ خودتون یا دوست دخترتون
سویا ویو
با این حرفش جا خوردم دوست دختر؟ خدایا با تعجب به یونگی نگاه کردم که گفت
یونگی: نه برای ایشون میخوام
سویا: چی میگی؟( آروم )
خانمه: خانم لطفا دنبالم بیاید
یونگی: برو با این لباسا که نمیتونی بیای...
سویا: نه بابا میرفتیم خونه خودم لباس داشتن (اروم)
یونگی: نوچ برو برو
سویا: عه ( آروم )
خانمه: خانم
سویا: جانم...باشه
دنبالش رفتم و چند تا لباس برام آوردن وای خیلی قشنگ بودن و معلوم بود خیلی گرونن یکی شو پوشیدن یونگی روی مبل نشسته بود و اون خانم داشت بهش لباس هارو نشون میداد و اونم انتخاب میکرد که برام بیارن و من بپوشم لباس اول رو پوشیدم
یونگی: زیادی گوتاهه
لباس دوم رو پوشیدم
یونگی: این خیلی سنت رو برده بالا
لباس سوم رو پوشیدم....
یونگی: نه اینم خیلی بازه
دیگه خسته شده بودن یه لباس پوشیدم و گفتم همین خوبه چون واقعا هم خوشگل شده بود اومدم بیرون سرش توی گوشیش بود که صداش زدم
سویا: رئیس
یونگی: هوم.....
سویا: بهم نگاه میکرد و اصلا نگاهش رو ازم نمیگرفت..
سویا: آقای مین...رئیس....یونگی
یونگی: ها... اوم
سویا: خوبه؟
یونگی: آره همینو میبریم
سویا ویو: خواستم برم درش بیارم که صداش متوقف کرد
.......
ادامه دارد....
سویا ویو
گفتم شاید میخواد برای خودش لباس بخره منو آورده نظر بدم پس منم خوشحال بودم که یه قدم جلو اومدم و تقریبا اعتمادش رو به دست آوردم پس دنبالش رفتم
خانمه: برای کی لباس میخواید؟ خودتون یا دوست دخترتون
سویا ویو
با این حرفش جا خوردم دوست دختر؟ خدایا با تعجب به یونگی نگاه کردم که گفت
یونگی: نه برای ایشون میخوام
سویا: چی میگی؟( آروم )
خانمه: خانم لطفا دنبالم بیاید
یونگی: برو با این لباسا که نمیتونی بیای...
سویا: نه بابا میرفتیم خونه خودم لباس داشتن (اروم)
یونگی: نوچ برو برو
سویا: عه ( آروم )
خانمه: خانم
سویا: جانم...باشه
دنبالش رفتم و چند تا لباس برام آوردن وای خیلی قشنگ بودن و معلوم بود خیلی گرونن یکی شو پوشیدن یونگی روی مبل نشسته بود و اون خانم داشت بهش لباس هارو نشون میداد و اونم انتخاب میکرد که برام بیارن و من بپوشم لباس اول رو پوشیدم
یونگی: زیادی گوتاهه
لباس دوم رو پوشیدم
یونگی: این خیلی سنت رو برده بالا
لباس سوم رو پوشیدم....
یونگی: نه اینم خیلی بازه
دیگه خسته شده بودن یه لباس پوشیدم و گفتم همین خوبه چون واقعا هم خوشگل شده بود اومدم بیرون سرش توی گوشیش بود که صداش زدم
سویا: رئیس
یونگی: هوم.....
سویا: بهم نگاه میکرد و اصلا نگاهش رو ازم نمیگرفت..
سویا: آقای مین...رئیس....یونگی
یونگی: ها... اوم
سویا: خوبه؟
یونگی: آره همینو میبریم
سویا ویو: خواستم برم درش بیارم که صداش متوقف کرد
.......
ادامه دارد....
۲۲۵
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.