عشق یا قتل پ ۱۵ ق ۵
پارت ۱۵ ق ۵ : + جونگ کوک .....جونگ کوک
بغلم کرد
جونگ کوک...چیشد؟ حالت خوبه؟
+ ای.اینجا.....ای.اینجا
جونگ کوک.... ا/ت سعی کن.... سعی کن به هیچی فک نکنی!
از زیر پام بلندم کرد و بردم تو......بردم تو یه اتاقی و گذاشتم رو تخت
+ هانا.....من با هانا اومدم.....اینجا اومدم......جونگ کوک .... هانا
جونگ کوک با خارج شدن این کلمات از دهنم در فاصله ی دو قدمی من ایستاد با استرسی ک میشد تو کلمه به کلمه ی حرفاش خوند گفت
جونگ کوک .... به هیچی فک نکن باشه؟ خیلی خسته ایی بیا بخوابیم
+ اما
جونگ کوک ... ا/ت عزیزم من امروز روز خیلی خسته کننده ای داشتم فقط.....فقط بیا بخوابیم باشه!؟
میخواست چیزایی رو قایم کنه......نفهمیدم چی.......سرم درد میکرد.....بعد خاموش کردن چراغ ها.....اومد منو تو بغل برهنه اش گرفت ....... یه دستشو زیر سرم و یکی دور کمرم......یکی از لنگاشم رو پاهام گرفت
جونگ کوک..... بخواب فردا حرف میزنیم باشه؟
( باید بگم ک جونگ کوک نگران ا/ت بوده....یعنی ترسیده ک مثل هانا از دستش بده.....هرچند ک عاشقش نیست.....ولی نگرانش بود .....یعنی باید فهمیده باشید ک جونگ کوک فقط میخواد انتقام بگیره برای همین اینطوری رفتار میکنه ... بعد اینکه جونگ کوک قبل اینکه ا/ت حافظه اش رو از دست بده هیچ وقت با ا/ت تو یه تخت نخوابیده بود اینبار چون ا/ت چیزی نمیدونه بهش نزدیک میشه تا مثلا ک ا/ت به جونگ کوک مثل قبلا با ترس نگاه نکنه و راحت تر بتونه انتقام بگیره....بهتون گفته باشم ک جونگ کوک الان فقط فکر انتقامه و این کاراش واقعی نیست نبینم ک جونگ کوک رو احساسی تصور کنین ها😐، )
صبح بیدار شدم.....کسی تو اتاق نبود......رفتم دستشویی....آبی به دست و صورتم کشیدم.....جلو آینه ....... یکم فک کردم و اتفاق های اخیر رو مرور کردم......حرفای تهیونگ......تهیونگ گفت خواهرم.....جونگ کوک گفت عشقم.......یعنی هانا....هانا عشق جونگ کوکه و خواهر تهیونگ؟....... منم....منم دوست صمیمی هانا؟؟؟.........اوهههه چقدر.....چقدر پیچیده.......ولی.....اگه.....اگه هانا عشق جونگ کوک بوده......من چرا همسرشم؟......اگه اون عاشق هاناست چرا من با اون ازدواج کردم؟.....یا تهیونگ......چرا وقتی بهش نزدیک میشدم قلبم تند میزد.....دمای بدنم بالا میرفت....ولی جونگ کوک ن......
بغلم کرد
جونگ کوک...چیشد؟ حالت خوبه؟
+ ای.اینجا.....ای.اینجا
جونگ کوک.... ا/ت سعی کن.... سعی کن به هیچی فک نکنی!
از زیر پام بلندم کرد و بردم تو......بردم تو یه اتاقی و گذاشتم رو تخت
+ هانا.....من با هانا اومدم.....اینجا اومدم......جونگ کوک .... هانا
جونگ کوک با خارج شدن این کلمات از دهنم در فاصله ی دو قدمی من ایستاد با استرسی ک میشد تو کلمه به کلمه ی حرفاش خوند گفت
جونگ کوک .... به هیچی فک نکن باشه؟ خیلی خسته ایی بیا بخوابیم
+ اما
جونگ کوک ... ا/ت عزیزم من امروز روز خیلی خسته کننده ای داشتم فقط.....فقط بیا بخوابیم باشه!؟
میخواست چیزایی رو قایم کنه......نفهمیدم چی.......سرم درد میکرد.....بعد خاموش کردن چراغ ها.....اومد منو تو بغل برهنه اش گرفت ....... یه دستشو زیر سرم و یکی دور کمرم......یکی از لنگاشم رو پاهام گرفت
جونگ کوک..... بخواب فردا حرف میزنیم باشه؟
( باید بگم ک جونگ کوک نگران ا/ت بوده....یعنی ترسیده ک مثل هانا از دستش بده.....هرچند ک عاشقش نیست.....ولی نگرانش بود .....یعنی باید فهمیده باشید ک جونگ کوک فقط میخواد انتقام بگیره برای همین اینطوری رفتار میکنه ... بعد اینکه جونگ کوک قبل اینکه ا/ت حافظه اش رو از دست بده هیچ وقت با ا/ت تو یه تخت نخوابیده بود اینبار چون ا/ت چیزی نمیدونه بهش نزدیک میشه تا مثلا ک ا/ت به جونگ کوک مثل قبلا با ترس نگاه نکنه و راحت تر بتونه انتقام بگیره....بهتون گفته باشم ک جونگ کوک الان فقط فکر انتقامه و این کاراش واقعی نیست نبینم ک جونگ کوک رو احساسی تصور کنین ها😐، )
صبح بیدار شدم.....کسی تو اتاق نبود......رفتم دستشویی....آبی به دست و صورتم کشیدم.....جلو آینه ....... یکم فک کردم و اتفاق های اخیر رو مرور کردم......حرفای تهیونگ......تهیونگ گفت خواهرم.....جونگ کوک گفت عشقم.......یعنی هانا....هانا عشق جونگ کوکه و خواهر تهیونگ؟....... منم....منم دوست صمیمی هانا؟؟؟.........اوهههه چقدر.....چقدر پیچیده.......ولی.....اگه.....اگه هانا عشق جونگ کوک بوده......من چرا همسرشم؟......اگه اون عاشق هاناست چرا من با اون ازدواج کردم؟.....یا تهیونگ......چرا وقتی بهش نزدیک میشدم قلبم تند میزد.....دمای بدنم بالا میرفت....ولی جونگ کوک ن......
۳۰۲.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۰