pawn/پارت ۹۵
کارولین پیام ویدیویی ات رو به همه ی خانواده نشون داد... همگی بجز کارولین از وجود بچه ی ا/ت شوک شدن... اما به قدری از رفتارهای گذشته پشیمون بودن که اعلام کردن هیچ مشکلی با این موضوعات ندارن... مینهو و چانیول از قهر طولانی مدت دوهی به قدری به ستوه اومده بودن که حاضر بودن هرکاری بکنن تا فقط ا/ت برگرده... همچنین اونا خیلی دلتنگ ا/ت بودن... مینهو حتی از داشتن نوه هم چندان بدش نیومد... چون با تهیونگ کاری نداشت... تازه بعد از ۱۲ سال و زمانیکه دیگه موهای سرش کاملا سفید شده بود فهمیده بود که چقدر به بچه هاش ظلم کرده... و فهمیده بود زندگی خیلی ساده تر از چیزیه که اون فکر میکرده و الکی برای خودش و اطرافیانش سختش کرده...
اون با خودش فکر کرد که زندگی تنها دخترش رو فقط بخاطر لجبازی های بی پایه و اساسش سالها تلف کرده... و حتی باعث شده نوه ش هم بدون پدر بزرگ بشه...
این ها و خیلی موضوعات دیگه رنجش میداد!...
دیگه نمیخواست اشتباهاتشو ادامه بده...
آرزوی اینو داشت که دوباره خانوادشو دور هم جمع ببینه و مثل قبل با دوهی زندگی خوبی داشته باشن...
***
کارولین با ا/ت تماس گرفت... اولش ا/ت تماس رو رد کرد و جواب نداد...
بهش مسیج داد و ازش خواهش کرد که جواب بده...
ا/ت بخاطر تمنای زیاد کارولین تماس رو جواب داد...
بعد از ۵ سال کمی سخت بود صحبت کردن با خانوادش...
-ال...الو؟
-ا/ت؟ عزیزم... باورم نمیشه دارم صداتو میشنوم
-راستش...منم
-تو قرار بود به من از حال و روز خودت خبر بدی... ولی زیر قولت زدی... چرا آخه؟
-کارولین منو ببخش... میترسیدم...
خیلی میترسیدم دلت نرم بشه و بگی کجام
-ما حتی الانم نمیدونیم تو کجایی؟
-فعلا نمیتونم بگم... شاید بعد گفتم... پیاممو دیدین؟
-آره... زنگ زدم همونو بگم...
من اون ویدیو رو به همه نشون دادم...
کسی مشکلی نداره!
-حتی آبا؟
-حتی آبا!...
ببین... همه واقعا پشیمونن
-اعتماد کنم؟
-آره... چون من پیششونم و میدونم چه اتفاقایی افتاده!...
اوما بخاطر تو ۵ ساله با آبا و چانیول صحبت نکرده... بدون تو هیچی درست نمیشه
-من... هنوز تردید دارم... دلم میخواد ولی باز میترسم
-من بهت اطمینان میدم مشکلی نیست...
راستی... بچتو ندیدیم... من حتی نمیدونم دختر داری یا پسر!...
ا/ت خندید و گفت: دختر... اسمش یوجینه
-یوجین؟ اسم خواهر تهیونگ؟
-اوهوم... دخترم عین خودش خشگله
-خیلی دلم میخواد ببینمش
-تو و چانیول بچه ندارین؟
-داریم... یه دختر یک ساله
-جدی میگی؟
-آره...
ا/ت؟
-بله؟
-میشه با ما یه ویدیو کال بگیری تا همگی ببینیمت؟ هم خودتو هم دخترتو؟
-نمیدونم... باید ذهن یوجینو آماده کنم... اون چیزی نمیدونه... نمیخوام شوکش کنم
-باشه.. فقط سریع باش که ما خیلی کنجکاویم
-باشه... تلاشمو میکنم... خبر میدم
-اکی...
*
اون با خودش فکر کرد که زندگی تنها دخترش رو فقط بخاطر لجبازی های بی پایه و اساسش سالها تلف کرده... و حتی باعث شده نوه ش هم بدون پدر بزرگ بشه...
این ها و خیلی موضوعات دیگه رنجش میداد!...
دیگه نمیخواست اشتباهاتشو ادامه بده...
آرزوی اینو داشت که دوباره خانوادشو دور هم جمع ببینه و مثل قبل با دوهی زندگی خوبی داشته باشن...
***
کارولین با ا/ت تماس گرفت... اولش ا/ت تماس رو رد کرد و جواب نداد...
بهش مسیج داد و ازش خواهش کرد که جواب بده...
ا/ت بخاطر تمنای زیاد کارولین تماس رو جواب داد...
بعد از ۵ سال کمی سخت بود صحبت کردن با خانوادش...
-ال...الو؟
-ا/ت؟ عزیزم... باورم نمیشه دارم صداتو میشنوم
-راستش...منم
-تو قرار بود به من از حال و روز خودت خبر بدی... ولی زیر قولت زدی... چرا آخه؟
-کارولین منو ببخش... میترسیدم...
خیلی میترسیدم دلت نرم بشه و بگی کجام
-ما حتی الانم نمیدونیم تو کجایی؟
-فعلا نمیتونم بگم... شاید بعد گفتم... پیاممو دیدین؟
-آره... زنگ زدم همونو بگم...
من اون ویدیو رو به همه نشون دادم...
کسی مشکلی نداره!
-حتی آبا؟
-حتی آبا!...
ببین... همه واقعا پشیمونن
-اعتماد کنم؟
-آره... چون من پیششونم و میدونم چه اتفاقایی افتاده!...
اوما بخاطر تو ۵ ساله با آبا و چانیول صحبت نکرده... بدون تو هیچی درست نمیشه
-من... هنوز تردید دارم... دلم میخواد ولی باز میترسم
-من بهت اطمینان میدم مشکلی نیست...
راستی... بچتو ندیدیم... من حتی نمیدونم دختر داری یا پسر!...
ا/ت خندید و گفت: دختر... اسمش یوجینه
-یوجین؟ اسم خواهر تهیونگ؟
-اوهوم... دخترم عین خودش خشگله
-خیلی دلم میخواد ببینمش
-تو و چانیول بچه ندارین؟
-داریم... یه دختر یک ساله
-جدی میگی؟
-آره...
ا/ت؟
-بله؟
-میشه با ما یه ویدیو کال بگیری تا همگی ببینیمت؟ هم خودتو هم دخترتو؟
-نمیدونم... باید ذهن یوجینو آماده کنم... اون چیزی نمیدونه... نمیخوام شوکش کنم
-باشه.. فقط سریع باش که ما خیلی کنجکاویم
-باشه... تلاشمو میکنم... خبر میدم
-اکی...
*
۱۵.۳k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.