فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۵۶
از زبان ا/ت
بلند داد زدم و گفتم : تو با اینکه هر روز کنارم بودی میدیدی چه دردی توی اون کیلینیک میکشیدم چقدر آرام بخش میزدن بهم.. چقدر گریه کردم اینکارا رو باهام کردی؟ چطور تونستی ؟ چطوری همچین کاری کردی باهام؟
جین گفت : به هر قیمتی بود باید به دستت میاوردم...من حداقل کنارت موندم ولی اون..اون چیکار کرد تو رو گذاشت و رفت بدون اینکه حتی پشتش رو نگاه کنه..از کجا معلوم بازم نره مگه چیزی مانعش میشه
راست میگفت بازم من بودم که نابود میشدم چرا میدونم اما بازم میخوام بشکنم و همون کار رو تکرار کنم..چرا؟
با داد جونگ کوک و حملش سمته جین از فکر بیرون اومدم و رفتم وسطشون با هزار بدبختی از هم جدا شون کردم.. لب جونگ کوک خون میومد همچنین جین گفتم : بس کنید یه قدم دیگه به هم نزدیک بشین حتی اسمتون رو هم نمیارم..با چشم غوره بهشون از شرکت زدم بیرون صدای جونگ کوک رو پشتم میشنیدم اما بهش اهمیتی ندادم تا اینکه خودشو رسوند بهم و بازوم رو گرفت برم گردوند..بازوم رو از دستش کشیدم و گفتم : به من دست نزن.. خواهش میکنم.. رفتم یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه.. وقتی رسیدم با ماشین تهیونگ و پدرش مواجه شدم برگشتن حتما
رفتم سمته خونم همه قرصام رو برداشتم و آوردم ریختم بیرون که دایانا و خواهرم اومدن
خواهرم داد زد و گفت : چیکار میکنی..ا/ت برای چی دارو هات رو دور میریزی
گفتم : دیگه نمیخورمشون نمیخوام..خسته شدم
دایانا گفت : ا/ت..
که با صدای جونگ کوک برگشتن سمتش..یه چند ثانیه مکث کردم و نگاش کردم.. دوباره به کارم ادامه دادم ظرف قرصا رو خالی کردم..اصلا از سردرد هم بمیرم نمیخورم
رفتم تو خونه همه در و پنجره ها رو قفل کردم صداشون رو از پشت در میشنیدم اما مهم نبود
بلند داد زدم و گفتم : تو با اینکه هر روز کنارم بودی میدیدی چه دردی توی اون کیلینیک میکشیدم چقدر آرام بخش میزدن بهم.. چقدر گریه کردم اینکارا رو باهام کردی؟ چطور تونستی ؟ چطوری همچین کاری کردی باهام؟
جین گفت : به هر قیمتی بود باید به دستت میاوردم...من حداقل کنارت موندم ولی اون..اون چیکار کرد تو رو گذاشت و رفت بدون اینکه حتی پشتش رو نگاه کنه..از کجا معلوم بازم نره مگه چیزی مانعش میشه
راست میگفت بازم من بودم که نابود میشدم چرا میدونم اما بازم میخوام بشکنم و همون کار رو تکرار کنم..چرا؟
با داد جونگ کوک و حملش سمته جین از فکر بیرون اومدم و رفتم وسطشون با هزار بدبختی از هم جدا شون کردم.. لب جونگ کوک خون میومد همچنین جین گفتم : بس کنید یه قدم دیگه به هم نزدیک بشین حتی اسمتون رو هم نمیارم..با چشم غوره بهشون از شرکت زدم بیرون صدای جونگ کوک رو پشتم میشنیدم اما بهش اهمیتی ندادم تا اینکه خودشو رسوند بهم و بازوم رو گرفت برم گردوند..بازوم رو از دستش کشیدم و گفتم : به من دست نزن.. خواهش میکنم.. رفتم یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه.. وقتی رسیدم با ماشین تهیونگ و پدرش مواجه شدم برگشتن حتما
رفتم سمته خونم همه قرصام رو برداشتم و آوردم ریختم بیرون که دایانا و خواهرم اومدن
خواهرم داد زد و گفت : چیکار میکنی..ا/ت برای چی دارو هات رو دور میریزی
گفتم : دیگه نمیخورمشون نمیخوام..خسته شدم
دایانا گفت : ا/ت..
که با صدای جونگ کوک برگشتن سمتش..یه چند ثانیه مکث کردم و نگاش کردم.. دوباره به کارم ادامه دادم ظرف قرصا رو خالی کردم..اصلا از سردرد هم بمیرم نمیخورم
رفتم تو خونه همه در و پنجره ها رو قفل کردم صداشون رو از پشت در میشنیدم اما مهم نبود
۱۴۰.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.