part⁵⁷🦖🗿
_نمیدونست چقدر رقت انگیز به نظر میرسید که حتی خدمه ای که کینه اش رو به دل گرفته بودن نگرانش شده بودن! بهش گفته بود مثل مری رفیق نیمه راه نشه اما خودش چی؟ قرار بود دردی که مری بهش داده بود رو به جانگ می بده؟ تحمل جانگ می خیلی کم بود... ذره ذره در حال آب شدن بود و سیاهی درونش رو میبلعید
آجوما « جانگ می دخترم... بیا اینو بخور قربونت برم! حالت اصلا خوب نیست
جیمین « وقتی به عمارت رسیدیم فقط یکی از ماشین های گروه اول برگشته بود! با عجله وارد خونه شدم و با دیدن جانگ می توی اون وضعیت سریع خودمو بهش رسوندم... جا.. جانگ می؟؟؟ چی شده دختر؟
جانگ می « ج.. جیمین داداشی...
جیمین « ت.. تو چی گفتی؟
جین « جیمین اون نفر سومه؟؟*با تعجب
ووک « اینجا چه خبره؟ تو چرا اینجایی جانگ می؟؟؟ کوک و ته سان کجان؟
جانگ می « قبل از اینکه درگیر بشن منو فرستادن... تروخدا برین سراغشون! دو ساعت شده اما برنگشتن *با گریه
نامجون « آجوما یه چیزی بیار بخوره... حالش اصلا خوب نیست
آجوما « اقا هر کاری میکنم گوش نمیکنه
جیمین « نمیدونم چقدر گریه کرده بود که دیگه توانی برای گریه کردن نداشت... به سختی نفس میکشید و بدنش به شدت میلرزید! آروم بغلش کردم و موهاشو بوسیدم... اگه قول بدی آروم باشی میرم سراغشون باشه؟ دوست نداری که وقتی کوک و ته سان برگشتن هممون رو به خاطر اینکه مراقبت نبودین سرزنش کنن که؟
جانگ می « اگه برنگشت چی؟؟؟ *با گریه و مظلوم
ووک « خودش درد کشیده پس همچین کاری رو نمیکنه! پاشین بریم دیر میشه
جانگ می « من.. منم میام
جیمین « مگه به من اعتماد نداری خانم کوچولو؟
جانگ می « جیمین
جین « اونقدر اتفاق عجیب امروز اوفتاده بود که فرصت اینو نداشتم به خاطر نسبت فامیلی جیمین و جانگ می شکه بشم! به ما اعتماد کن و برو استراحت کن باشه جانگ می ؟
جانگ می « قول نمیدم... ا.. اما تلاشم رو میکنم
_گذشت زمان برای تمام موجودات زنده روی زمین متفاوت بود! جانگ می حس می کرد عقربه های ساعت به کندی حرکت میکنن و قرار نیست از این برزخ رهایی پیدا کنه...
یعنی الان گذر زمان برای کوک هم همین بود؟ سالمه؟ نکنه این اخرین دیدارش با ته سان باشه؟
یک ساعت بعد //...
_صدای تیر اندازی و شلیک دیگه از اون منطقه به گوش نمیرسید.... زمین خالی و متروکه ای که قبرستون خیلی ها شده بود! به محض رسیدن به مکان همشون دلشوره بدی گرفته بودن.... خبری از سروصدا نبود و ماشین درب و داغون کوک نشون میداد جایی نرفته
جیمین « زمینی که به خون نشسته بود نشونه از درگیری شدید چند دقیقه پیش میداد و با ندیدن کوک و ته سان همه چیز پیچیده شده بود
ووک « تلفنشون رو جواب نمیدن
جین « بدون کوک و ته سان برگردیم شک نکنید جانگ می از دست میره
نامجون « اینجا پناهگاهی نیست؟
آجوما « جانگ می دخترم... بیا اینو بخور قربونت برم! حالت اصلا خوب نیست
جیمین « وقتی به عمارت رسیدیم فقط یکی از ماشین های گروه اول برگشته بود! با عجله وارد خونه شدم و با دیدن جانگ می توی اون وضعیت سریع خودمو بهش رسوندم... جا.. جانگ می؟؟؟ چی شده دختر؟
جانگ می « ج.. جیمین داداشی...
جیمین « ت.. تو چی گفتی؟
جین « جیمین اون نفر سومه؟؟*با تعجب
ووک « اینجا چه خبره؟ تو چرا اینجایی جانگ می؟؟؟ کوک و ته سان کجان؟
جانگ می « قبل از اینکه درگیر بشن منو فرستادن... تروخدا برین سراغشون! دو ساعت شده اما برنگشتن *با گریه
نامجون « آجوما یه چیزی بیار بخوره... حالش اصلا خوب نیست
آجوما « اقا هر کاری میکنم گوش نمیکنه
جیمین « نمیدونم چقدر گریه کرده بود که دیگه توانی برای گریه کردن نداشت... به سختی نفس میکشید و بدنش به شدت میلرزید! آروم بغلش کردم و موهاشو بوسیدم... اگه قول بدی آروم باشی میرم سراغشون باشه؟ دوست نداری که وقتی کوک و ته سان برگشتن هممون رو به خاطر اینکه مراقبت نبودین سرزنش کنن که؟
جانگ می « اگه برنگشت چی؟؟؟ *با گریه و مظلوم
ووک « خودش درد کشیده پس همچین کاری رو نمیکنه! پاشین بریم دیر میشه
جانگ می « من.. منم میام
جیمین « مگه به من اعتماد نداری خانم کوچولو؟
جانگ می « جیمین
جین « اونقدر اتفاق عجیب امروز اوفتاده بود که فرصت اینو نداشتم به خاطر نسبت فامیلی جیمین و جانگ می شکه بشم! به ما اعتماد کن و برو استراحت کن باشه جانگ می ؟
جانگ می « قول نمیدم... ا.. اما تلاشم رو میکنم
_گذشت زمان برای تمام موجودات زنده روی زمین متفاوت بود! جانگ می حس می کرد عقربه های ساعت به کندی حرکت میکنن و قرار نیست از این برزخ رهایی پیدا کنه...
یعنی الان گذر زمان برای کوک هم همین بود؟ سالمه؟ نکنه این اخرین دیدارش با ته سان باشه؟
یک ساعت بعد //...
_صدای تیر اندازی و شلیک دیگه از اون منطقه به گوش نمیرسید.... زمین خالی و متروکه ای که قبرستون خیلی ها شده بود! به محض رسیدن به مکان همشون دلشوره بدی گرفته بودن.... خبری از سروصدا نبود و ماشین درب و داغون کوک نشون میداد جایی نرفته
جیمین « زمینی که به خون نشسته بود نشونه از درگیری شدید چند دقیقه پیش میداد و با ندیدن کوک و ته سان همه چیز پیچیده شده بود
ووک « تلفنشون رو جواب نمیدن
جین « بدون کوک و ته سان برگردیم شک نکنید جانگ می از دست میره
نامجون « اینجا پناهگاهی نیست؟
۴۶.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.