پدرخوانده p ¹⁶
ات: خوبم خوبم
لوکا:میتونی روی تخت بخوابی منم روی زمین میخوابم
ات:نه نه بخواب بالشت میزاریم بین مون
لوکا:مطمئنی ؟ نمیخوام میونت با شوهرت بد بشه
ات:فعلا که امشب بیرونم کرد🥲💔
لوکا:درست میشه قصه نخور
ات:باشه ببخشید مزاحمت شدم
لوکا:یا ما که این حرفا رو با هم نداریم
a,r
دراز کشیدم اونم رو به روم خوابید
ات:راستی خبری از سنی نداری؟
لوکا:مامانش که آخرین بار اومده بود گفت میخوان برن شیکاگو
ات:چه جالب اکیپ مون از هم پاشید🥲
لوکا:اوم بعد رفتنت خیلی داغون شدیم
ات:شرمنده
لوکا:بیخیال بهش فکر نکن بخواب
ات:اوم باشه شب بخیر
لوکا:شب تو هم بخیر پرنسس
^________________________________________^
a,t
با تابیدن نور توی صورتم چشمام و باز کردم که دیدم لوکا زل زده بهم
ات:صبح بخیر...چیزی شده ؟
لوکا:صبح بخیر نه چیزی نشده
ات:آخه داری بهم نگاه میکنی
لوکا:کسی بهت گفته خیلی توی خواب خوشگلی ؟
ات:بله؟🤨
لوکا:واقعا متاسفم
ات:چرا؟
a,t
حرفای عجیبی میزد که یهو روم خیمه زد و لباش و روی لبام گذاشت و مک میزد
*پیام بازرگانی
آیا از زندگی شخمی خود رنج میبرید؟
منم رنج میبرم به جهنم 🦦💔
چشمام در حد لالیگا باز شده بود سعی کردم هولش بدم ناموسا وزنی داره ها که بعد چند دقیقه ولم کرد
ات:لوکا اصلا میدونی داری چیکار میکنی؟ تو خودت عاشق یه نفری و این کارت خیانت به حساب میاد منم ازدواج کردم لوکا *عصبی*
لوکا:میخوای بدونی؟
ات:چیو؟
لوکا:برگرد
+برگشتم که توی آینه خودم و دیدم که از پشت بغلم کرد و گفت
لوکا:کسی که دوسش دارم تویی
کسی که توی تصوراتم خواب و زندگی ولم نمیکنه تویی ات ، میدونم ازدواج کردی و واقعا بابت این حرفت خیلی ناراحت شدم ولی دیدم باهاش خوشبختی
ات:ل..لوکا ام..اما اون مال چند سال پ..پیش
لوکا:میدونم ات میدونم اما نتونستم عاشق کس دیگه ای بشم
شرایط پارت بعد :
comment: ⁶⁰
Like : ⁶⁰
لوکا:میتونی روی تخت بخوابی منم روی زمین میخوابم
ات:نه نه بخواب بالشت میزاریم بین مون
لوکا:مطمئنی ؟ نمیخوام میونت با شوهرت بد بشه
ات:فعلا که امشب بیرونم کرد🥲💔
لوکا:درست میشه قصه نخور
ات:باشه ببخشید مزاحمت شدم
لوکا:یا ما که این حرفا رو با هم نداریم
a,r
دراز کشیدم اونم رو به روم خوابید
ات:راستی خبری از سنی نداری؟
لوکا:مامانش که آخرین بار اومده بود گفت میخوان برن شیکاگو
ات:چه جالب اکیپ مون از هم پاشید🥲
لوکا:اوم بعد رفتنت خیلی داغون شدیم
ات:شرمنده
لوکا:بیخیال بهش فکر نکن بخواب
ات:اوم باشه شب بخیر
لوکا:شب تو هم بخیر پرنسس
^________________________________________^
a,t
با تابیدن نور توی صورتم چشمام و باز کردم که دیدم لوکا زل زده بهم
ات:صبح بخیر...چیزی شده ؟
لوکا:صبح بخیر نه چیزی نشده
ات:آخه داری بهم نگاه میکنی
لوکا:کسی بهت گفته خیلی توی خواب خوشگلی ؟
ات:بله؟🤨
لوکا:واقعا متاسفم
ات:چرا؟
a,t
حرفای عجیبی میزد که یهو روم خیمه زد و لباش و روی لبام گذاشت و مک میزد
*پیام بازرگانی
آیا از زندگی شخمی خود رنج میبرید؟
منم رنج میبرم به جهنم 🦦💔
چشمام در حد لالیگا باز شده بود سعی کردم هولش بدم ناموسا وزنی داره ها که بعد چند دقیقه ولم کرد
ات:لوکا اصلا میدونی داری چیکار میکنی؟ تو خودت عاشق یه نفری و این کارت خیانت به حساب میاد منم ازدواج کردم لوکا *عصبی*
لوکا:میخوای بدونی؟
ات:چیو؟
لوکا:برگرد
+برگشتم که توی آینه خودم و دیدم که از پشت بغلم کرد و گفت
لوکا:کسی که دوسش دارم تویی
کسی که توی تصوراتم خواب و زندگی ولم نمیکنه تویی ات ، میدونم ازدواج کردی و واقعا بابت این حرفت خیلی ناراحت شدم ولی دیدم باهاش خوشبختی
ات:ل..لوکا ام..اما اون مال چند سال پ..پیش
لوکا:میدونم ات میدونم اما نتونستم عاشق کس دیگه ای بشم
شرایط پارت بعد :
comment: ⁶⁰
Like : ⁶⁰
۳۹.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.