)ازدواج اجباری )

)ازدواج اجباری )
P2
لیا وای آ.ت آلان میخوای چی کار کنی؟
آ.ت هیچی مجبورم با هاش ازدواج کنم.
لیا مجبوری
_____________________
آ.ت آره(با بغض )
پنج ساعت بعد.......
دانشگاه تموم شد ،میخواستم برم که یهو یه نفر با ماشین لامبورگینی سیاه اومد (عکس رو میزارم )
یه مرد خوش تیپ گفت بیا توی ماشین بریم خرید.
آ.ت چی تو کی هستی ؟
جونگ کوک شوهرت
آ.ت تو همون هیچی ما که هنوز ازدواج نکردیم .
جونگ کوک بیا تو حالا میخوایم بریم لباس عروسیمون رو بخریم .
آ.ت باش !
رفتم نشستم توی ماشین ،بعد از پنج دقیقه سکوت رو شکست
جونگ کوک آ.ت حس نمیکنی لباست بازه ؟
آ.ت نه چطور ؟
جونگ کوک هیچی !(خوب خوب یکی مزاحمت شد چی ؟) آروم
آ.ت چیزی گفتی
جونگ کوک نه
رسیدیم خیلی بزرگ بود فروشگاه
جونگ کوک برو تو
آ.ت باش
رفتم خیلی پر بود فروشگاه از یه لباسه خیلی خوشم اومد و به وای نمیدونم اسمش چیه ؟
رفتم و در گوشش گفتم
آ.ت راستی اسمت چیه ؟
جونگ کوک هههه نمیدونی جونگ کوک
آ.ت آهان(خوداااا حتی اسمش هم قشنگه )توی ذهنش
آ.ت من از این خوشم میاد خوبه ؟
جونگ کوک آره خوبه بد نیست
آ.ت من برم سرویس بهداشتی بیام
وقتی رفتم دیدم یکی پشت سرم راه افتاده
ویهو.....
ادامه دارد ........
راستی عکس لباس آ.ت رو میزارم .