P15
S(با این کارش پوز خند زدم و همراهیش میکردم )
JN(چند دقیقه بعد از هم جدا شدیم) چ…من…دوست…دارم…یونگی.
S(با انگشته شصتم رو روی لبت کشیدم) منم دوست دارم جوجوعه خجالتی من…
JN: یااا…یونگی ..شمارت هنوز همونه..یا عوض کردی ؟؟
S: اره همونه….راستی کجا زندگی میکنی ؟؟
JN: پیش دوستم جونگ کوک ……
S: فردا میام دنبالت….از این به بعد میای خونه من …
JN: نه…نه…..اگر کسی …از کارمندی شرکت بفهمن …بدبخت میشم
S: نگران نباش فکر اونجاش رو کردم
JN: باشه….من دیگه میرم ..خونه..
S: من میرسونمت..(سوار ماشین شدیم و تا خونه جونگ کوک رسوندمش )
JN: مرسیی.. یونگیااا…
S:خواهش میکنم…فردا که شرکت تعطیه پس …..فردا میام دنبالت
JN: باشه …(رفتم توی خونه ) جونگکاکاا من امدممم
Jk: اووو چی شده آنقدر سر حالی ؟( کنجکاو)
JN: هیچ….با یونگی…
Jk: با یونگی جور شدی .:..مبارکههههههه
JN(چند دقیقه بعد از هم جدا شدیم) چ…من…دوست…دارم…یونگی.
S(با انگشته شصتم رو روی لبت کشیدم) منم دوست دارم جوجوعه خجالتی من…
JN: یااا…یونگی ..شمارت هنوز همونه..یا عوض کردی ؟؟
S: اره همونه….راستی کجا زندگی میکنی ؟؟
JN: پیش دوستم جونگ کوک ……
S: فردا میام دنبالت….از این به بعد میای خونه من …
JN: نه…نه…..اگر کسی …از کارمندی شرکت بفهمن …بدبخت میشم
S: نگران نباش فکر اونجاش رو کردم
JN: باشه….من دیگه میرم ..خونه..
S: من میرسونمت..(سوار ماشین شدیم و تا خونه جونگ کوک رسوندمش )
JN: مرسیی.. یونگیااا…
S:خواهش میکنم…فردا که شرکت تعطیه پس …..فردا میام دنبالت
JN: باشه …(رفتم توی خونه ) جونگکاکاا من امدممم
Jk: اووو چی شده آنقدر سر حالی ؟( کنجکاو)
JN: هیچ….با یونگی…
Jk: با یونگی جور شدی .:..مبارکههههههه
۸۶۹
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.