پارت 13
ویو ته
بعد از اینکه رسیدیم خونه کوک و من رفتیم تو اتاقامون تا لباس عوض کنیم،
بعد که لباس عوض کردیم توی حال رو مبل نشستیم تا من فیلم انتخاب کنم کوک هم خوراکی ها رو روی میز چید و شروع به فیلم دیدن کردیم فیلم که تموم شد رفتیم اتاق های خودمون و خوابیدیم.
ویو کوک
ساعت 6و نیم صبح بود که با صدای آلارم از خواب بیدار شودم و رفتم دستشوی کار های لازم رو انجام دادیم و اومد بیرون یونیفرم مدرسه رو پوشیدم رفتم پایین تا صبحانه بخورم.
بعد از اینکه با ته صبونه خوردیم، ته من رو رسوند مدرسه و بعد از زنگ اول یه استراحت کوچیک کردم که یدفعه بابام رو توی مدرسه دیدم که اومد سمتم و دستم رو گرفت و کشون کشون برد سمت یه جای خراب شده و شروع به زدنم کرد بعد چند مین از زدنم دست کشید منم از پرسیدم:
کوک: چرا دوباره اومدی سراغم؟ هآن؟ جواب بده دیگه.«عربده و عصبی»
پ•کوک: یادت رفته بهت چی گفتم من به این راهتی ها نمیزارم که تو راحت زندگی کنی و خوشحال باشی.«پوزخند»
و دوباره شروع به زدن کوک کرد انقدر زدش که نمیتونست حتی یه کلمه حرف بزنه.
ویو ته
دیگه وقت تعطیل شدن کوک بود از شرکت زدم برم دنبالش که با میامی که پدرش بهم داد تعجب کردم و عصبی شودم سری رفتم به اون جای که گفته بود که کوکی رو بیهوش رو زمین دیدم انقدر عصبی بودم که فقط کوک رو براید استایل بغل کردم و به سمت بیمارستان که بابا داشت و توش کار میکرد.
زمانی که رسیدم سریع رفتم دم رد اتاق بابا و در زدم.
ته: بابا منم ته.
پ•ته: بیا تو پسرم.
ته: بابا این همونی که دربارش بهت گفتم الان هم باباش این بلا رو سرش اورده.
ته: بابا لطفا نجاتش بده و بگو که کی بیدار میشه.
پ•ته: پسرم این الان باید بخواتر ضربه های شدید یه بدنش عمل شه و فکنم 10 یا 12 دیگه بیدار شه.
ته: اوکی بابا کوک پیشه تو من میرم حساب باباش رو برسم.
پ•ته: باشه فقط نزن بکشش.
ته: باشه، بای.
پ•ته: بای پسرم.
ادامه دارد........................
بعد از اینکه رسیدیم خونه کوک و من رفتیم تو اتاقامون تا لباس عوض کنیم،
بعد که لباس عوض کردیم توی حال رو مبل نشستیم تا من فیلم انتخاب کنم کوک هم خوراکی ها رو روی میز چید و شروع به فیلم دیدن کردیم فیلم که تموم شد رفتیم اتاق های خودمون و خوابیدیم.
ویو کوک
ساعت 6و نیم صبح بود که با صدای آلارم از خواب بیدار شودم و رفتم دستشوی کار های لازم رو انجام دادیم و اومد بیرون یونیفرم مدرسه رو پوشیدم رفتم پایین تا صبحانه بخورم.
بعد از اینکه با ته صبونه خوردیم، ته من رو رسوند مدرسه و بعد از زنگ اول یه استراحت کوچیک کردم که یدفعه بابام رو توی مدرسه دیدم که اومد سمتم و دستم رو گرفت و کشون کشون برد سمت یه جای خراب شده و شروع به زدنم کرد بعد چند مین از زدنم دست کشید منم از پرسیدم:
کوک: چرا دوباره اومدی سراغم؟ هآن؟ جواب بده دیگه.«عربده و عصبی»
پ•کوک: یادت رفته بهت چی گفتم من به این راهتی ها نمیزارم که تو راحت زندگی کنی و خوشحال باشی.«پوزخند»
و دوباره شروع به زدن کوک کرد انقدر زدش که نمیتونست حتی یه کلمه حرف بزنه.
ویو ته
دیگه وقت تعطیل شدن کوک بود از شرکت زدم برم دنبالش که با میامی که پدرش بهم داد تعجب کردم و عصبی شودم سری رفتم به اون جای که گفته بود که کوکی رو بیهوش رو زمین دیدم انقدر عصبی بودم که فقط کوک رو براید استایل بغل کردم و به سمت بیمارستان که بابا داشت و توش کار میکرد.
زمانی که رسیدم سریع رفتم دم رد اتاق بابا و در زدم.
ته: بابا منم ته.
پ•ته: بیا تو پسرم.
ته: بابا این همونی که دربارش بهت گفتم الان هم باباش این بلا رو سرش اورده.
ته: بابا لطفا نجاتش بده و بگو که کی بیدار میشه.
پ•ته: پسرم این الان باید بخواتر ضربه های شدید یه بدنش عمل شه و فکنم 10 یا 12 دیگه بیدار شه.
ته: اوکی بابا کوک پیشه تو من میرم حساب باباش رو برسم.
پ•ته: باشه فقط نزن بکشش.
ته: باشه، بای.
پ•ته: بای پسرم.
ادامه دارد........................
۴.۲k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.