حتی نمیدونستم چیه......

حتی نمیدونستم چیه......
*ممنونم آقای کیم....
_تهیونگ هستم....
*اوه...تهیونگ....بیا داخل....
تهیونگ جلو جلو و همراه با دختره وارد عمارت شدن و من توی حیاط تنها موندم....
اولین قطره اشکم پایین چکید....
ولی نا امید شدم و رفتم داخل.....
همه جا پر از میز و صندلی بود....تهیونگ و هانا و آقای کانگ رفتن توی یه میز....منم خواستم مزاحمشون نشم...
با همون تیپ و استایل تقریبا بازم...رفتم روی یه صندلی نشستم....
اشکام دونه دونه میریختم و از دور به تهیونگ و هانا که با هم میخندیدن نگاه میکردم.....
۲ ساعت گذشت و من رفتم دستشویی تا آرایشمو کامل پاک کنم چون هیچی ازش نمونده بود....ولی چون ریمل نزدم...زیر چشمام سیاه نمیشه
بلند شدم و راه افتادم سمت سرویس....
پیدا نمیکردم.....یهو یه مرد خیلی جذاب اومد جلو....
/معذرت میخوام خانم....شما...مجرد هستید؟
+ن...نه.....
/میتونم کمکتون بکنم....؟
+بله لطفا....سرویس بهداشتی کجاست؟
/انتهای همین پله ها...سمت راستی..
+ممنونم.....
رفتم و دستشویی رو پیدا کردم.....
به صورتم آب زدم و اشکام بیشتر میریخت.....
یهو یکی اومد تو دستشویی....
تهیونگ بود....
تا منو دید شوک زده بهم‌نگاه کرد......
_ات...