bloody revenge
part ⁹
یجی: جونگکوک آسم داره
تهیون: هانول پیام داده بریم پیشش تو خونه بمون اوکی
رفتن تنها تو خونه موندم رفتم تو اتاقم و پایین تختم نشستم و بهش تکیه دادم که ناخداگاه اشکام جاری شد
کوک: اخه چرا هق همش بخاطر هق وضعیت هق روحیه من هق هانول باید هق ناراحت هق بشه " گریه "
با افکار خودم درگیر شدم
۳۰ مین بعد
چند دقیقه ای میشد که دیگه گریه نمیکردم نشسته بودم و با افکار خودم درگیر بودم بلند شدم و ا، درگاه اتاق که بیرون رفتم تهیونگ رو دیدم
کوک: تو از کی اینجایی
ته: از وقتی یجی و تهیون رفتن
کوک: هیچی بهشون درمورد این چیزایی که دیدی نمیگی دلم نمیخوا. لیشتر ناراحت بشن
رفتم پایین و دستو صورتمو شستم
که هانول با گریه اومد تو
هانول: من نمیزارم هق " گریه"
تهیون: تو هنوز اینجایی؟
کوک: کی چی کجا چزشده
یجی: بابا مامان تورو فروختن " ناراحت "
هانول: کوک تو باهاش نمیری نه نبایدم بری
سوهو: حالا جای دوریم نمیره
یورا: وسیله هاتو جمل و جور کن بدو
کوک: وایسا من از دنیا غافلم
جونگی: گفتیم نمیخواستیمت اونم گفت میخرتت
کوک: اهان خب کی هست " سرد "
ته: منم
هانول: ته شی لطفا نبرش اون تنها برادر منه من وونو خیلی دوست دارم
ته: اونا نمیزارن ببریش خونه ی خودت و توهم نمیتونی شکنجه شدنشو ببینی پس من میبرمش و توهم هروقت خواستی میتونی بیای ببینیش
یجی: من میرم پیش تخیون باهم خونه ی هانول میمونیم
هانول: دیگه اگه کوک اینجاباشه بیام اینجا
رفتن وسیله هاشونو جمع کردن و رفتن
دوهی: تو کجا
تهیون: شما میتونستین جلوی عمه و شوهر عمه رو بگیرین
خیلی اروم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم
جونگی: نترس وسیله هاتو جمع کردیم گمشو باهاش برو
با دیدنش سریع درو باز کردم و اروم اروم رفتم عقب
جک: بدید من میبرم
وسیله هامو گرفت و برد
یورا: با اینکه بهت محبت نکردم ولی میخوام بغلت کنم
کوک: مـ.... من نـ... نمیخوام
از پله ها رفتم پایین و رفتم پشت هانول
هانول: کوکی..
کوک: من نمیخوام بغلم کنه نزا. بیاد نزدیکم
یورا: کوک پسرم بیا بقل.....
تهیون: نزدیکش بشی با همین تفنگ نفلت میکنم
کفاشام خوشبختانه پام بود
جک: قربان حرکت تمیکنیم
مچ دستمو گرفت و منو همراه خودش برد اون کنار رانندش نشست منم لقب
ته: هوی قیافتو جمعو جور کن
میا: خیلی کیوته که
کوک: یا مسیح تو کی ای
میا: بادیگارد اربابم میشه لپاتو بکشم
کوک: نه نمیشه برو اون ور
ته: میا خودت شوهر داری چیکار به اون داری
میا: اخه من تغریبا دوبرابرش سن دارم
جک: راست میگه ۳۲ سالشه ها
ته: تو خفه هنوز بچتو ندیدم
جک: من چه کنم که هیچ وقت نیستی
میا: پات چی شده
کوک: هیچی نشده
میا: بچرخ و پاهاتو دراز کن ببینم چته
کوک: نمیخوام بابا ولم کن
ته: میا ولش کن قوانین رو بهش بگو
میا:
یجی: جونگکوک آسم داره
تهیون: هانول پیام داده بریم پیشش تو خونه بمون اوکی
رفتن تنها تو خونه موندم رفتم تو اتاقم و پایین تختم نشستم و بهش تکیه دادم که ناخداگاه اشکام جاری شد
کوک: اخه چرا هق همش بخاطر هق وضعیت هق روحیه من هق هانول باید هق ناراحت هق بشه " گریه "
با افکار خودم درگیر شدم
۳۰ مین بعد
چند دقیقه ای میشد که دیگه گریه نمیکردم نشسته بودم و با افکار خودم درگیر بودم بلند شدم و ا، درگاه اتاق که بیرون رفتم تهیونگ رو دیدم
کوک: تو از کی اینجایی
ته: از وقتی یجی و تهیون رفتن
کوک: هیچی بهشون درمورد این چیزایی که دیدی نمیگی دلم نمیخوا. لیشتر ناراحت بشن
رفتم پایین و دستو صورتمو شستم
که هانول با گریه اومد تو
هانول: من نمیزارم هق " گریه"
تهیون: تو هنوز اینجایی؟
کوک: کی چی کجا چزشده
یجی: بابا مامان تورو فروختن " ناراحت "
هانول: کوک تو باهاش نمیری نه نبایدم بری
سوهو: حالا جای دوریم نمیره
یورا: وسیله هاتو جمل و جور کن بدو
کوک: وایسا من از دنیا غافلم
جونگی: گفتیم نمیخواستیمت اونم گفت میخرتت
کوک: اهان خب کی هست " سرد "
ته: منم
هانول: ته شی لطفا نبرش اون تنها برادر منه من وونو خیلی دوست دارم
ته: اونا نمیزارن ببریش خونه ی خودت و توهم نمیتونی شکنجه شدنشو ببینی پس من میبرمش و توهم هروقت خواستی میتونی بیای ببینیش
یجی: من میرم پیش تخیون باهم خونه ی هانول میمونیم
هانول: دیگه اگه کوک اینجاباشه بیام اینجا
رفتن وسیله هاشونو جمع کردن و رفتن
دوهی: تو کجا
تهیون: شما میتونستین جلوی عمه و شوهر عمه رو بگیرین
خیلی اروم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم
جونگی: نترس وسیله هاتو جمع کردیم گمشو باهاش برو
با دیدنش سریع درو باز کردم و اروم اروم رفتم عقب
جک: بدید من میبرم
وسیله هامو گرفت و برد
یورا: با اینکه بهت محبت نکردم ولی میخوام بغلت کنم
کوک: مـ.... من نـ... نمیخوام
از پله ها رفتم پایین و رفتم پشت هانول
هانول: کوکی..
کوک: من نمیخوام بغلم کنه نزا. بیاد نزدیکم
یورا: کوک پسرم بیا بقل.....
تهیون: نزدیکش بشی با همین تفنگ نفلت میکنم
کفاشام خوشبختانه پام بود
جک: قربان حرکت تمیکنیم
مچ دستمو گرفت و منو همراه خودش برد اون کنار رانندش نشست منم لقب
ته: هوی قیافتو جمعو جور کن
میا: خیلی کیوته که
کوک: یا مسیح تو کی ای
میا: بادیگارد اربابم میشه لپاتو بکشم
کوک: نه نمیشه برو اون ور
ته: میا خودت شوهر داری چیکار به اون داری
میا: اخه من تغریبا دوبرابرش سن دارم
جک: راست میگه ۳۲ سالشه ها
ته: تو خفه هنوز بچتو ندیدم
جک: من چه کنم که هیچ وقت نیستی
میا: پات چی شده
کوک: هیچی نشده
میا: بچرخ و پاهاتو دراز کن ببینم چته
کوک: نمیخوام بابا ولم کن
ته: میا ولش کن قوانین رو بهش بگو
میا:
۷.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.