پارت دهم
+خاتونم من باید بروم اما قول میدهم باز هم ببینمت
_مواظب خودت باش
بوسه ای کوتاه داشتیم و بعد بوسه از اتاق خارج شد
شیشه مشروب را پنهان کردم
لباس هایم را عوض کردم تختم را مرتب کردم صورتم را آراسته کردم
در اتاق زده شد
_کیست
...نامه ای دارید
_متشکرم
در نامه چنین نوشته بود که
(خاتونم کمی قلبم سخت میزد وقتی که این خبر به گوشم رسید متاسفانه باید به مدت دوماه از هم دور باشیم
قلبم را میلرزاند اما چه کنم دستور سلطانمان است
جنگی صورت گرفته است من باید در جنگ حضور داشته باشم از جمله پاشا و شاه و دیگران
نمیدانم چرا زمانی که ما اعتراف کرده ایم باید از هم جدا باشیم اما هرجا که باشیم در قلب من جای دارید
عاشق تو بالی)
کاغذی برداشتم و چنین نوشتم
[بالی خان
سرباز شجاعم
این دوری مرا از هم میپاشاند اما چاره ای نداریم
دفترم را با خود داشته باش اینگونه میتوانی سخنانم را داشته باشید
در آنجا نمیتوانیم به هم دیگر نامه بدهیم اگر کسی متوجه شود بد میشود
قلبم سخت میزند زیرا که قرار است علت زدن آن برود ....
با تمام وجود مواظب خود باش و به یاد داشته باشید من چشم انتظار شما ام
دوست دار شما آیبیک ]
نامه را فرستادم
کمی پیش خرم رفتم و اشک ریختم از دوری آن
خرم: بعد از برگشت آنها مهمانی ای برپا میشود در آنجا به همه بگو که عشق زندگی ات کیست اینگونه دیگر نیازی به مخفی کاری نیست
_بله حق با شما است
خارج شدم
همه داشتیم به بدرقه میرفتیم دست شاه و شاهزاده را بوسیدم و آرزوی سلامتی کردم بالی خان از جلویم رد شد جفتمان سر خم کردیم
_محافظم ، لطفا مواظب خود باشید
پاشا:چرا؟
_چون هیچکس دگر تحمل غر زدن های مرا ندارد ولی او دارد و این خاصه
در حرف های من کد هایی بود که فقط بالی متوجه آن بود
دفترم را در دست او دیدم
_مواظب خودت باش
بوسه ای کوتاه داشتیم و بعد بوسه از اتاق خارج شد
شیشه مشروب را پنهان کردم
لباس هایم را عوض کردم تختم را مرتب کردم صورتم را آراسته کردم
در اتاق زده شد
_کیست
...نامه ای دارید
_متشکرم
در نامه چنین نوشته بود که
(خاتونم کمی قلبم سخت میزد وقتی که این خبر به گوشم رسید متاسفانه باید به مدت دوماه از هم دور باشیم
قلبم را میلرزاند اما چه کنم دستور سلطانمان است
جنگی صورت گرفته است من باید در جنگ حضور داشته باشم از جمله پاشا و شاه و دیگران
نمیدانم چرا زمانی که ما اعتراف کرده ایم باید از هم جدا باشیم اما هرجا که باشیم در قلب من جای دارید
عاشق تو بالی)
کاغذی برداشتم و چنین نوشتم
[بالی خان
سرباز شجاعم
این دوری مرا از هم میپاشاند اما چاره ای نداریم
دفترم را با خود داشته باش اینگونه میتوانی سخنانم را داشته باشید
در آنجا نمیتوانیم به هم دیگر نامه بدهیم اگر کسی متوجه شود بد میشود
قلبم سخت میزند زیرا که قرار است علت زدن آن برود ....
با تمام وجود مواظب خود باش و به یاد داشته باشید من چشم انتظار شما ام
دوست دار شما آیبیک ]
نامه را فرستادم
کمی پیش خرم رفتم و اشک ریختم از دوری آن
خرم: بعد از برگشت آنها مهمانی ای برپا میشود در آنجا به همه بگو که عشق زندگی ات کیست اینگونه دیگر نیازی به مخفی کاری نیست
_بله حق با شما است
خارج شدم
همه داشتیم به بدرقه میرفتیم دست شاه و شاهزاده را بوسیدم و آرزوی سلامتی کردم بالی خان از جلویم رد شد جفتمان سر خم کردیم
_محافظم ، لطفا مواظب خود باشید
پاشا:چرا؟
_چون هیچکس دگر تحمل غر زدن های مرا ندارد ولی او دارد و این خاصه
در حرف های من کد هایی بود که فقط بالی متوجه آن بود
دفترم را در دست او دیدم
۶۵۱
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.