جهت مخالف
جهت مخالف
پارت ۵۰
ادمین ویو:
ات:بله درسته من حاضر نیستم به خاطر کارم جون جونگکوکو به خط بندازم من میخوام اون توی ارامش و امنیت باشه دوس دارم بدون احساس اضطراب و ناامنی با من باشه و همیشه استرس اینو نداشته باشه که الان چی میشه اگه بهش اسیب برسونن دیوونه میشم و خودش هم باید دردرو تحمل کنه نمیخوام چیزی بهش سخت بگذره و نمیخوام در خطر باشه اون امید من و امید هزاران نفر دیگس نمیخوام به خاطر یه خطا بهش اسیب برسه و بعدا تمام عمرم رو با عذاب وجدان زندگی کنم
سکوت
جونگکوک سرش پایین بود و لپاش قرمز دست اتو محکم تر فشار میداد و ات با مامان جونگکوک چشم در چشم بود ولی ابرو هاش جوری بودن که قیافش شکل کسی میشد که انگار میخواد هر لحظه به التماس بیوفته
مامان کوک:قبوله ازش محافظت کن و مراقب باش کسی نفهمه
ات:ازتون ممنونم که بهم اعتماد کردین
و نود درجه خم شد
مامان کوک:جونگکوک ما دیگه میریم
کوک:کجا؟
بابای کوک:خونه حتی شام هم نخوردیم
کوک:اوه باشه
بعد از بدرقه به محض بسته شد در جونگکوک اتو محکم بغل کرد
کوک:دوست دارم
و اتو به دیوار چسبوند هنوز توی بغلش بود
ات:منم دوست دارم
و ات هم بغلش کرد جونگکوک ازش فاصله گرفت
کوک:واقعن تموم اون حرفا راست بود واقعی واقعی؟
ات:واقعی واقعی
ات روی نوک پنجه هاش بلند شد و با لبخند شیطونی و چشمای باریک شده نزدیک جونگکوک شد جونگکوک لبخندی زد و دستاشو دور کمرش حلقه کرد ات هم دستاشو روی شونه های جونگکوک گذاشت اونقد نزدیک صورتش شد که نوک بینی هاشون به هم برخورد میکرد جونگکوک اومد جلو تا ببوستش ولی ات یهویی در رفت
کوک:هی کجا میریییی؟؟؟
درحالی که ات به قیافهی جونگکوک میخندید سریع به خودش اومد و دید الانه که جونگکوک بگیرتش با یه جیغ کوتاه دویید هرجایی که میتونست بره
ات:اه وای جونگکوک...نفسم...بالا...نمیاد
کوک:تقصیر...خودت بود
ات نگاهی به اتاق پر از پر بالش نگاهی کرد
ات:اوضاع...خرابه
کوک:به خاطر شیطونی شما بود
ات تا جایی که تونسته بود دور خونه دوییده بود و اخر مجبور شده بود بره توی یکی از اتاقا و با بالش به جونگکوک ضربه های محکم زده و جونگکوک برای تلافی با بالش به جونش افتاده بو و کل پرای توی بالش رو بیرون ریختن(بالش:پرامممم)
جونگکوک که دیگه نفسش سر جاش اومده بود سریع روی ات خیمه زد و چشمای ات گرد شد
پارت ۵۰
ادمین ویو:
ات:بله درسته من حاضر نیستم به خاطر کارم جون جونگکوکو به خط بندازم من میخوام اون توی ارامش و امنیت باشه دوس دارم بدون احساس اضطراب و ناامنی با من باشه و همیشه استرس اینو نداشته باشه که الان چی میشه اگه بهش اسیب برسونن دیوونه میشم و خودش هم باید دردرو تحمل کنه نمیخوام چیزی بهش سخت بگذره و نمیخوام در خطر باشه اون امید من و امید هزاران نفر دیگس نمیخوام به خاطر یه خطا بهش اسیب برسه و بعدا تمام عمرم رو با عذاب وجدان زندگی کنم
سکوت
جونگکوک سرش پایین بود و لپاش قرمز دست اتو محکم تر فشار میداد و ات با مامان جونگکوک چشم در چشم بود ولی ابرو هاش جوری بودن که قیافش شکل کسی میشد که انگار میخواد هر لحظه به التماس بیوفته
مامان کوک:قبوله ازش محافظت کن و مراقب باش کسی نفهمه
ات:ازتون ممنونم که بهم اعتماد کردین
و نود درجه خم شد
مامان کوک:جونگکوک ما دیگه میریم
کوک:کجا؟
بابای کوک:خونه حتی شام هم نخوردیم
کوک:اوه باشه
بعد از بدرقه به محض بسته شد در جونگکوک اتو محکم بغل کرد
کوک:دوست دارم
و اتو به دیوار چسبوند هنوز توی بغلش بود
ات:منم دوست دارم
و ات هم بغلش کرد جونگکوک ازش فاصله گرفت
کوک:واقعن تموم اون حرفا راست بود واقعی واقعی؟
ات:واقعی واقعی
ات روی نوک پنجه هاش بلند شد و با لبخند شیطونی و چشمای باریک شده نزدیک جونگکوک شد جونگکوک لبخندی زد و دستاشو دور کمرش حلقه کرد ات هم دستاشو روی شونه های جونگکوک گذاشت اونقد نزدیک صورتش شد که نوک بینی هاشون به هم برخورد میکرد جونگکوک اومد جلو تا ببوستش ولی ات یهویی در رفت
کوک:هی کجا میریییی؟؟؟
درحالی که ات به قیافهی جونگکوک میخندید سریع به خودش اومد و دید الانه که جونگکوک بگیرتش با یه جیغ کوتاه دویید هرجایی که میتونست بره
ات:اه وای جونگکوک...نفسم...بالا...نمیاد
کوک:تقصیر...خودت بود
ات نگاهی به اتاق پر از پر بالش نگاهی کرد
ات:اوضاع...خرابه
کوک:به خاطر شیطونی شما بود
ات تا جایی که تونسته بود دور خونه دوییده بود و اخر مجبور شده بود بره توی یکی از اتاقا و با بالش به جونگکوک ضربه های محکم زده و جونگکوک برای تلافی با بالش به جونش افتاده بو و کل پرای توی بالش رو بیرون ریختن(بالش:پرامممم)
جونگکوک که دیگه نفسش سر جاش اومده بود سریع روی ات خیمه زد و چشمای ات گرد شد
۳.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.