مافیا جذااااب مغرور p:57
کوک ویو : رفتم آشپزخونه و گفتم جونگ سوک یه لحظه بیا کارت دارم اونم با ترس و یکم تردید گفت باشه و رفتیم داخل یکی از اتاقا بهش گفتم
کوک : ببخشید بابایی تازه متوجه شدم
که گریه کرد
کوک : گریه نکن دیگه واقعا معذرت میخوام *بغض کرد و بغلش کرد بعد حرف و بعد ده مین که توی بغل هم گریه میکردن
کوک : دیگه بسه بابایی ولی یه چیزی ازت میخوام
جونگ سوک : بگو
کوک : میخوام امشب با مامانت تنها باشم خونه
جونگ سوک : چرا *نگاه شیطانی
کوک : منحرف که هستی
جونگ سوک : ۲۰ سالمه میخوای نباشم ؟
کوک : قبول نگا خودت میدونی دیگع باشه ؟
جونگ سوک باشه
که صدای ات جون اومد
ات : جونگ سوک بیا شام
ته : کوک بیا شام
کوک : نمیخوام بفهمه که میدونم فک کن که...
جونگ سوک : باشه خیالت تخت
و یه بغل کوچولو کردن همو و جدا جدا رفتن
کوک ویو :
رفتیم سر میز شام یجا پیش ته و دختر کوچیکه بود و یجا هم پیش ات
جونگ سوک فوری رفت پیش ته نشست که ات گفت
ات : اع منو ول کردی
جونگ سوک : مامان حالا همین یه شب
ات : باشه
رفتم کنار ات نشستم
که موقع غذا خوردن دستم رو گذاشتم روی رونش که یه نگاهی بهم کرد من دستم رو تکون دادم معلوم بود میخواست بگه که دستت رو بردار ولی نمیتونست من همینجوری هی میرفتم این طرف اون طرف که دستش گذاشت روی دستم که برش دارم ولی با دستم دستش گرفتم و گذاشتم روی رونش که تقلا کرد ولی بی فایده بود شام که تموم شد و رفتیم روی کاناپه که ات گفت جونگ سوک پاشو بریم خونه
ته گفت من میرسونم گفت اگه زحمتی نیست
گفتم خودم میرسونمتون اونم گفت باشه و پاشدم رفتیم با جونگ سوک دم در و سوار ماشین شد ات که جونگ سوک گفت
جونگ سوک : مامان مت نمیام امشب شما برین
ات : ولی نمیشه حالا بیا همین امشب بریم
جونگ سوک : مامان لطفت دیگع خب من میرم دیگه خداحاف
و تند تا ات حرفی بزنه رفت داخل
کوک : ببخشید بابایی تازه متوجه شدم
که گریه کرد
کوک : گریه نکن دیگه واقعا معذرت میخوام *بغض کرد و بغلش کرد بعد حرف و بعد ده مین که توی بغل هم گریه میکردن
کوک : دیگه بسه بابایی ولی یه چیزی ازت میخوام
جونگ سوک : بگو
کوک : میخوام امشب با مامانت تنها باشم خونه
جونگ سوک : چرا *نگاه شیطانی
کوک : منحرف که هستی
جونگ سوک : ۲۰ سالمه میخوای نباشم ؟
کوک : قبول نگا خودت میدونی دیگع باشه ؟
جونگ سوک باشه
که صدای ات جون اومد
ات : جونگ سوک بیا شام
ته : کوک بیا شام
کوک : نمیخوام بفهمه که میدونم فک کن که...
جونگ سوک : باشه خیالت تخت
و یه بغل کوچولو کردن همو و جدا جدا رفتن
کوک ویو :
رفتیم سر میز شام یجا پیش ته و دختر کوچیکه بود و یجا هم پیش ات
جونگ سوک فوری رفت پیش ته نشست که ات گفت
ات : اع منو ول کردی
جونگ سوک : مامان حالا همین یه شب
ات : باشه
رفتم کنار ات نشستم
که موقع غذا خوردن دستم رو گذاشتم روی رونش که یه نگاهی بهم کرد من دستم رو تکون دادم معلوم بود میخواست بگه که دستت رو بردار ولی نمیتونست من همینجوری هی میرفتم این طرف اون طرف که دستش گذاشت روی دستم که برش دارم ولی با دستم دستش گرفتم و گذاشتم روی رونش که تقلا کرد ولی بی فایده بود شام که تموم شد و رفتیم روی کاناپه که ات گفت جونگ سوک پاشو بریم خونه
ته گفت من میرسونم گفت اگه زحمتی نیست
گفتم خودم میرسونمتون اونم گفت باشه و پاشدم رفتیم با جونگ سوک دم در و سوار ماشین شد ات که جونگ سوک گفت
جونگ سوک : مامان مت نمیام امشب شما برین
ات : ولی نمیشه حالا بیا همین امشب بریم
جونگ سوک : مامان لطفت دیگع خب من میرم دیگه خداحاف
و تند تا ات حرفی بزنه رفت داخل
۲۰.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.