فیک moon river 🌧💙پارت²⁹
راوی « با قدم های محکم پشت سر کوک مسیر منتهی به اقامتگاه ملکه رو طی کرد....با رسیدن به اقامتگاه ملکه نفس عمیقی کشید و منتظر شد تا ملکه به خودش و کوک اجازه ورود بده...
ندیمه ملکه « ملکه ی من امپراطور و ملکه تشریف اوردن
ملکه « راهنمایی شون کن
یئون « به وضوع لرز دستام رو حس میکرد.. پس دستام رو زیر هانبوکم پنهان کردم و وارد اتاق ملکه شدیم....ملکه از بستر بیماری بلند شده بود و در حالت عادی بود...کوک تعظیم کوتاهی کرد و نشست...منم تعظیم کردم و منتظر شدم ملکه اجازه بده بشینم
ملکه « پرنسس مین بشین عزیزم
یئون « به من گفت عزیزم؟0-0 یا خدا....آروم نشستم و منتظر نگاهم رو به لب های ملکه دوختم
کوک « خوشحالم حالتون خوب شده مادر....واقعا نگران شما بودم
ملکه « معذرت میخوام پسرم...هم تو هم ملکه به خاطر این بیماری ناگهانی من وضعیت بدی رو تجربه کردید...خوشحالم ملکه ای شجاع و با تدبیره داشتی که مشکلات رو حل کرد...ممنونم ملکه اوازه کار های بزرگت به گوشم رسیده
یئون « در حالی که از خوشحالی خر کیف شده بودم لبخند کوتاهی زدم و گفتم « سپاسگزارم ملکه ی من....وظیفه ام رو انجام دادم
ملکه « خب...بریم سراغ اصل مطلب.. ازتون خواستم بیاین اینجا تا مطلبی رو به اطلاع هر دوتاتون برسونم....پرنسس مین یادته روزی که این مامویت بهت سپرده شد چی بهت گفتم؟
یئون « ب...بله به خاطر دارم
ملکه « خوبه....بهت گفتم حق نداری عاشق امپراطور بشی چون مشخص نیست هویت اصلیت چیه و لیاقت موندن در مقام ملکه رو داری یا نه
یئون « با تک تک حرفهای ملکه حس میکردم قلبم وحشیانه تر به سینه ام میکوبه و رنگم به وضوح پرید....
کوک « وقتی ملکه بحث رو شروع شد لرزش دست یئون و رنگ پریدش نشون دهنده حال بدش بود.... اگه ادامه میداد یئون حالش بد میشد پس سعی کردم ماجرا رو خاتمه بدم.
کوک « مادر
ملکه « حرفهام تموم نشده پسرم....سه ماه از ازدواج جفتتون میگذره و هردوتاتون قانون مهم رو زیر پا گذاشتید....یئون مطمئنم خوب یادته بهت گفتم بشدت تنبیه ات میکنم... الان وق...
کوک « مادر الان وقتش نیست... لطفا تمومش کنید....ملکه ( یئون) حالش هنوز خوب نشده...درظمن نمیزارم بی دلیل مجازاتش کنید....
ملکه « پسرممم ( با داد)
کوک « یئون بلند شو بریم
یئون « س...سرورم
ملکه « من بهش اجازه ندادم
راوی « کوک به خاطر یئون مقابل مادرش قرار گرفته بود...این یئون رو بشدت آزاد میداد...قرار نبود گریه کنه اما نفهمید کی اشکاش گونه هاشو خیس کرده بود....بغض توی گلوش مانع صحبت کردنش میشد....اونکه میدونست ملکه نمیزاره به امپراطو برسه... چرا این موقعیت اینقدر براش سخت بود....درست لحظه ای که فکرشم نمیکرد معجزه ای رخ بده ندیمه اعلام کرد
سلامممممم عشقولی های من💙🥺🗿دلم براتون یه ذره شده بود.. دوتا پارت امشب میزارم
ندیمه ملکه « ملکه ی من امپراطور و ملکه تشریف اوردن
ملکه « راهنمایی شون کن
یئون « به وضوع لرز دستام رو حس میکرد.. پس دستام رو زیر هانبوکم پنهان کردم و وارد اتاق ملکه شدیم....ملکه از بستر بیماری بلند شده بود و در حالت عادی بود...کوک تعظیم کوتاهی کرد و نشست...منم تعظیم کردم و منتظر شدم ملکه اجازه بده بشینم
ملکه « پرنسس مین بشین عزیزم
یئون « به من گفت عزیزم؟0-0 یا خدا....آروم نشستم و منتظر نگاهم رو به لب های ملکه دوختم
کوک « خوشحالم حالتون خوب شده مادر....واقعا نگران شما بودم
ملکه « معذرت میخوام پسرم...هم تو هم ملکه به خاطر این بیماری ناگهانی من وضعیت بدی رو تجربه کردید...خوشحالم ملکه ای شجاع و با تدبیره داشتی که مشکلات رو حل کرد...ممنونم ملکه اوازه کار های بزرگت به گوشم رسیده
یئون « در حالی که از خوشحالی خر کیف شده بودم لبخند کوتاهی زدم و گفتم « سپاسگزارم ملکه ی من....وظیفه ام رو انجام دادم
ملکه « خب...بریم سراغ اصل مطلب.. ازتون خواستم بیاین اینجا تا مطلبی رو به اطلاع هر دوتاتون برسونم....پرنسس مین یادته روزی که این مامویت بهت سپرده شد چی بهت گفتم؟
یئون « ب...بله به خاطر دارم
ملکه « خوبه....بهت گفتم حق نداری عاشق امپراطور بشی چون مشخص نیست هویت اصلیت چیه و لیاقت موندن در مقام ملکه رو داری یا نه
یئون « با تک تک حرفهای ملکه حس میکردم قلبم وحشیانه تر به سینه ام میکوبه و رنگم به وضوح پرید....
کوک « وقتی ملکه بحث رو شروع شد لرزش دست یئون و رنگ پریدش نشون دهنده حال بدش بود.... اگه ادامه میداد یئون حالش بد میشد پس سعی کردم ماجرا رو خاتمه بدم.
کوک « مادر
ملکه « حرفهام تموم نشده پسرم....سه ماه از ازدواج جفتتون میگذره و هردوتاتون قانون مهم رو زیر پا گذاشتید....یئون مطمئنم خوب یادته بهت گفتم بشدت تنبیه ات میکنم... الان وق...
کوک « مادر الان وقتش نیست... لطفا تمومش کنید....ملکه ( یئون) حالش هنوز خوب نشده...درظمن نمیزارم بی دلیل مجازاتش کنید....
ملکه « پسرممم ( با داد)
کوک « یئون بلند شو بریم
یئون « س...سرورم
ملکه « من بهش اجازه ندادم
راوی « کوک به خاطر یئون مقابل مادرش قرار گرفته بود...این یئون رو بشدت آزاد میداد...قرار نبود گریه کنه اما نفهمید کی اشکاش گونه هاشو خیس کرده بود....بغض توی گلوش مانع صحبت کردنش میشد....اونکه میدونست ملکه نمیزاره به امپراطو برسه... چرا این موقعیت اینقدر براش سخت بود....درست لحظه ای که فکرشم نمیکرد معجزه ای رخ بده ندیمه اعلام کرد
سلامممممم عشقولی های من💙🥺🗿دلم براتون یه ذره شده بود.. دوتا پارت امشب میزارم
۸۳.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.