"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part3
نورا به چشم هایی ندا نگاه کرد و احساس کرد که قلبش در سینهاش تند میزنه او باید هرچه سریعتر باید تموم میکرد
~ندا من هروقت گفنم باید فرار کنیم فهمیدی؟
ندا با نگاهی پر ترس استرس
-ولی ما نمتونیم از دست اینا فرار کنیم
~میتونیم اگه تو به حرفم گوش بدی فقط به من اعتماد کن
پسرا که هنوز در حال مسخره کردن نورا بودن، ناگهان به سمت او چرخید و گفت
"فکر میکنی میتونی مارو فریب بدی؟(بلند بلند میخنده)
نورا با صدای محکمتر و با اعتماد به نفس گفت
~شاید نتونیم فریبتون بدیم ولی اینو خوب میدونم که به دست شما نمیوفتیم
پسرا درحال خندیدن به نورا بودن و با این کارشون نورا رو عصبانی میکردن
نورا قدمی به جلو برداشت و در حالی که به پسر نزدیک میشد به سرعت یک نگاه به ندا انداخت ندا با دقت به حرکات نورا توجه میکرد نورا به طرف پسر برگشت و با صدای بلند
~اگه میخواید مارو نگهدارین قبلش باید یک دست دیگه بازی کنیم اگه برنده شدین منو خواهرم مال شما اگر ما برنده شدیم باید بزارید بریم
پسرا، که به نظر میرسیدن از این پیشنهاد نورا شگفت زده و خوشحال شدن
یکی از پسرا امد نزدیک نورا باهاش چشم تو چشم شد
▪بازی؟چی نوع بازی ای؟(خنده شیطانی)
~بازی قمار
ندا در حالی که قلبش به شدت میتپید، به سمت نورا رفت
-نورا داری چی غلطی میکنی من چند سال تو قمارم بازی هاشون بلدم با اینا بازی کردم اینا با تقلب بردن تو الان که پات به اینجور جاها باز نشده میخوای بازی کنی؟(اروم)
~داری میگی با تقلب ماهم با تقلب فریب میریم جلو
پسر در حالی که به دوستانش اشاره میکرد
▪خب بازی شروع میکنیم اما یاد باشه که اینجا هیچ کس به راحتی نمتونه برنده بشه
نورا و ندا با هم به سمت میز قمار رفتند جایی که سرنوشت آنها در دستان شانس و مهارت نورا قرار داشت در این لحظه، نورا میدونست که همه چیز به او بستگی دارد و هیچ راهی برای فرار وجود ندارد جز اینکه برنده بشه
Part3
نورا به چشم هایی ندا نگاه کرد و احساس کرد که قلبش در سینهاش تند میزنه او باید هرچه سریعتر باید تموم میکرد
~ندا من هروقت گفنم باید فرار کنیم فهمیدی؟
ندا با نگاهی پر ترس استرس
-ولی ما نمتونیم از دست اینا فرار کنیم
~میتونیم اگه تو به حرفم گوش بدی فقط به من اعتماد کن
پسرا که هنوز در حال مسخره کردن نورا بودن، ناگهان به سمت او چرخید و گفت
"فکر میکنی میتونی مارو فریب بدی؟(بلند بلند میخنده)
نورا با صدای محکمتر و با اعتماد به نفس گفت
~شاید نتونیم فریبتون بدیم ولی اینو خوب میدونم که به دست شما نمیوفتیم
پسرا درحال خندیدن به نورا بودن و با این کارشون نورا رو عصبانی میکردن
نورا قدمی به جلو برداشت و در حالی که به پسر نزدیک میشد به سرعت یک نگاه به ندا انداخت ندا با دقت به حرکات نورا توجه میکرد نورا به طرف پسر برگشت و با صدای بلند
~اگه میخواید مارو نگهدارین قبلش باید یک دست دیگه بازی کنیم اگه برنده شدین منو خواهرم مال شما اگر ما برنده شدیم باید بزارید بریم
پسرا، که به نظر میرسیدن از این پیشنهاد نورا شگفت زده و خوشحال شدن
یکی از پسرا امد نزدیک نورا باهاش چشم تو چشم شد
▪بازی؟چی نوع بازی ای؟(خنده شیطانی)
~بازی قمار
ندا در حالی که قلبش به شدت میتپید، به سمت نورا رفت
-نورا داری چی غلطی میکنی من چند سال تو قمارم بازی هاشون بلدم با اینا بازی کردم اینا با تقلب بردن تو الان که پات به اینجور جاها باز نشده میخوای بازی کنی؟(اروم)
~داری میگی با تقلب ماهم با تقلب فریب میریم جلو
پسر در حالی که به دوستانش اشاره میکرد
▪خب بازی شروع میکنیم اما یاد باشه که اینجا هیچ کس به راحتی نمتونه برنده بشه
نورا و ندا با هم به سمت میز قمار رفتند جایی که سرنوشت آنها در دستان شانس و مهارت نورا قرار داشت در این لحظه، نورا میدونست که همه چیز به او بستگی دارد و هیچ راهی برای فرار وجود ندارد جز اینکه برنده بشه
۶۰۶
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.