دخترک مغرور 🧬♥️
دخترک مغرور 🧬♥️
پارت ۱۷
diyana
همه نشستن که یهو صدای زنگ در اومد ممد سریع از اتاقش اومد بیرون
ممد : کیه
دیانا : هنو باز نکردیم
رفتم سمت آیفون
دیانا : بله
مرده : میشع یه لحظه بیاین دم در
دیانا : شما
مرده : شما بیاین
دیانا : باشه
ممد : کی بود
دیانا : یه مرده گف برم دم در
ممد : بیا با هم بریم
رضا و محراب : ما هم میایم
نیکا : منم میام
ممد : همه بیان متین تو همینجا بمون
متین: هوفففف باشه
دیانا : رفتیم دم در به پیرمرده دم یه ماشین وایساده بود
ممد : امرتون
پیرمرد : ببخشید من لب جاده یه پسری رو دیدم که گف بیارمش به این آدرس وسط راه هم بیهوش شد
رضا : آ.ا.الان ک.کجاست
پیرمرد : تو ماشینه
دیانا : منو ممد سریع رفتیم سمت ماشین در رو بازکردیم که جسم بی جون ارسلان رو دیدم صورتش خونی بود
ممد سریع بلندش کرد و با نیکا رف تو خونه
رضا : مرسی واقعا کمک بزرگی کردید
پیرمرد : خواهش میکنم
خدانگهدار
رضا و محراب و دیانا: خدافظ
دیانا: رفتیم تو خونه
ممد: دیانا برو یه لیوان آب بیار
دیانا : باشه
یه لیوان آب آوردم ممد پاچید تو صورت ارسلان که بهوش اومد
ممد : ارسلان خوبی
ارسلان : م.م.من ک.کجام(با بیحالی)
ممد : خونه ای
دیانا : دیدم رو تخت دارع چیکه چیکه خون میریزه به دست ارسلان نگا کردم دیدم داره خون میاد
دیانا : ممد دست ارسلان داره خون میاد فک کنم بخیه هاش پاره شده
ممد : وایییی ارسلان کی این بلا رو سرت آورده چرا صورتت قرمزه چرا اینور.....سیگار خاموش کرده رو صورتت
ارسلان: آ.ا.اره(بچه ها تموم حرفای ارسلان با بی حالیه)
ممد : کار کی بوده
دیانا: ممد الان هر چی خون بیشتر ازش بره حالش بدتر میشه متین میری کیف منو بیاری
متین : آره
دیانا : متین کیفمو آورد باید دستشو بخیه میزدم
همه وسایل لازم رو در آوردم یه مسکن براش زدم که درد رو حس نکنه دستشو بخیه زدم باندپیچی کردم
صورت خونیشو تمیز کردم خوابوندمش که یه آخی گف
دیانا : چیشده
ممد : چیشد
ارسلان : ک.ک.کمرم(بی حال)
دیانا : لباسشو دادم بالا دیدم جای یه سیخ مونده رو کمرش
دیانا : ههههههه سوخته
ارسلان : آ.اره
دیانا: یه پماد سوختگی زدم براش فشارش رو گرفتم فشارش پایین بود یه سِرُم هم زدم براش تو سِرُم یه آرام بخش و چند تا تقویتی زدم که خوابید.
رضا : چیشد؟خوبه؟
دیانا: فعلا آره خوابه
ممد : اون بابای اشفالشو جر میدم
دیانا : خداروشکر فعلا ارسلان خوبه
ممد : ندیدی چیکارش کرده کل بدنش سوخته بود
دیانا : حالا بزار بهتر شد ازش بپرس کار کی بود
شاید اصن باباش نبوده
ممد : من مطمئنم باباش بوده
{سه ساعت بعد}
diyana
همه بچه ها خواب بودن فقط منو ممد بیدار بودیم نشسته بودیم که یهو....
ادامه دارد...
پارت ۱۷
diyana
همه نشستن که یهو صدای زنگ در اومد ممد سریع از اتاقش اومد بیرون
ممد : کیه
دیانا : هنو باز نکردیم
رفتم سمت آیفون
دیانا : بله
مرده : میشع یه لحظه بیاین دم در
دیانا : شما
مرده : شما بیاین
دیانا : باشه
ممد : کی بود
دیانا : یه مرده گف برم دم در
ممد : بیا با هم بریم
رضا و محراب : ما هم میایم
نیکا : منم میام
ممد : همه بیان متین تو همینجا بمون
متین: هوفففف باشه
دیانا : رفتیم دم در به پیرمرده دم یه ماشین وایساده بود
ممد : امرتون
پیرمرد : ببخشید من لب جاده یه پسری رو دیدم که گف بیارمش به این آدرس وسط راه هم بیهوش شد
رضا : آ.ا.الان ک.کجاست
پیرمرد : تو ماشینه
دیانا : منو ممد سریع رفتیم سمت ماشین در رو بازکردیم که جسم بی جون ارسلان رو دیدم صورتش خونی بود
ممد سریع بلندش کرد و با نیکا رف تو خونه
رضا : مرسی واقعا کمک بزرگی کردید
پیرمرد : خواهش میکنم
خدانگهدار
رضا و محراب و دیانا: خدافظ
دیانا: رفتیم تو خونه
ممد: دیانا برو یه لیوان آب بیار
دیانا : باشه
یه لیوان آب آوردم ممد پاچید تو صورت ارسلان که بهوش اومد
ممد : ارسلان خوبی
ارسلان : م.م.من ک.کجام(با بیحالی)
ممد : خونه ای
دیانا : دیدم رو تخت دارع چیکه چیکه خون میریزه به دست ارسلان نگا کردم دیدم داره خون میاد
دیانا : ممد دست ارسلان داره خون میاد فک کنم بخیه هاش پاره شده
ممد : وایییی ارسلان کی این بلا رو سرت آورده چرا صورتت قرمزه چرا اینور.....سیگار خاموش کرده رو صورتت
ارسلان: آ.ا.اره(بچه ها تموم حرفای ارسلان با بی حالیه)
ممد : کار کی بوده
دیانا: ممد الان هر چی خون بیشتر ازش بره حالش بدتر میشه متین میری کیف منو بیاری
متین : آره
دیانا : متین کیفمو آورد باید دستشو بخیه میزدم
همه وسایل لازم رو در آوردم یه مسکن براش زدم که درد رو حس نکنه دستشو بخیه زدم باندپیچی کردم
صورت خونیشو تمیز کردم خوابوندمش که یه آخی گف
دیانا : چیشده
ممد : چیشد
ارسلان : ک.ک.کمرم(بی حال)
دیانا : لباسشو دادم بالا دیدم جای یه سیخ مونده رو کمرش
دیانا : ههههههه سوخته
ارسلان : آ.اره
دیانا: یه پماد سوختگی زدم براش فشارش رو گرفتم فشارش پایین بود یه سِرُم هم زدم براش تو سِرُم یه آرام بخش و چند تا تقویتی زدم که خوابید.
رضا : چیشد؟خوبه؟
دیانا: فعلا آره خوابه
ممد : اون بابای اشفالشو جر میدم
دیانا : خداروشکر فعلا ارسلان خوبه
ممد : ندیدی چیکارش کرده کل بدنش سوخته بود
دیانا : حالا بزار بهتر شد ازش بپرس کار کی بود
شاید اصن باباش نبوده
ممد : من مطمئنم باباش بوده
{سه ساعت بعد}
diyana
همه بچه ها خواب بودن فقط منو ممد بیدار بودیم نشسته بودیم که یهو....
ادامه دارد...
۳.۳k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.