فیک جیمین
ببخشید کوتاه شد یکمم مزخرف شد ولی خب دیگه همینه ک هست!
{°• توهم عاشقی •°} pt32
×ا.ت ویو×
خودمو جم و جور کردم از اتاق اومدم بیرون ، آروم از پله ها پایین اومدم... هنوز هیچی نشده جیمین رفته بود سر میز نشسته بود داشت غذا میخورد
رفتم سمت دورترین صندلی نسبت به اون ، صندلی رو عقب کشیدم و روش نشستم... شروع کردم به خوردن ک یهو صدای تهیونگ بلند شد
تهیونگ: هی ، شما دوتا مشکلتون چیه... اون روز که خیلی خوب بودین ، نکنه بخاطر کوکه؟
خواستم چیزی بگم اما نتونستم
جیمین: خیلی حرف میزنی...!
با این حرفش تهیونگ سرشو انداخت پایین و به خوردن ادامه داد
جیمین: میتونم چند روز اینجا پیشت بمونم ته؟
تهیونگ: حتما چرا که نه!
عالی شد ، دیگه کاملا ب فنا رفتم... غذامو تموم کردم و از سر میز بلند شدم ، از شینا بابت غذا تشکر کردم و ب طبقه بالا رفتم.... رفتم تو اتاق لباس خابمو پوشیدم داشتم موهامو باز میکردم ک جیمین اومد ، هه... حتما میخاد تو این اتاق بمونه
جیمین: من پایین میخابم
ا.ت: اهمیت نمیدم!
متوجه نیشخند عصبیش شدم ، از جلوی آینه کنار رفتم خاستم برم سمت تخت ک سرم خورد ب سینه های پهنش ، انقد محکم برخورد کردیم ک افتادم... دستمو گذاشتم رو سرم
جیمین: نگاه کن داری کجا میری...
ا.ت: بجای معذرت خواهیته؟
بیتفاوت از کنارم رد شد ی بالشت و ی پتو برداشت جای خودشو پایین تخت درست کرد و خوابید
چه بیشعور، حتا ب خودش زحمت نداد از زمین بلندم کنه(گه خوردی ک قهر کردی😂)
از رو زمین پاشدم رفتم سمت تخت و دراز کشیدم
تقریبا بیست مین گذشت که......
خماری خماری هوووووو
شرطا:
لایک۳۰
کامنت۳۰
{°• توهم عاشقی •°} pt32
×ا.ت ویو×
خودمو جم و جور کردم از اتاق اومدم بیرون ، آروم از پله ها پایین اومدم... هنوز هیچی نشده جیمین رفته بود سر میز نشسته بود داشت غذا میخورد
رفتم سمت دورترین صندلی نسبت به اون ، صندلی رو عقب کشیدم و روش نشستم... شروع کردم به خوردن ک یهو صدای تهیونگ بلند شد
تهیونگ: هی ، شما دوتا مشکلتون چیه... اون روز که خیلی خوب بودین ، نکنه بخاطر کوکه؟
خواستم چیزی بگم اما نتونستم
جیمین: خیلی حرف میزنی...!
با این حرفش تهیونگ سرشو انداخت پایین و به خوردن ادامه داد
جیمین: میتونم چند روز اینجا پیشت بمونم ته؟
تهیونگ: حتما چرا که نه!
عالی شد ، دیگه کاملا ب فنا رفتم... غذامو تموم کردم و از سر میز بلند شدم ، از شینا بابت غذا تشکر کردم و ب طبقه بالا رفتم.... رفتم تو اتاق لباس خابمو پوشیدم داشتم موهامو باز میکردم ک جیمین اومد ، هه... حتما میخاد تو این اتاق بمونه
جیمین: من پایین میخابم
ا.ت: اهمیت نمیدم!
متوجه نیشخند عصبیش شدم ، از جلوی آینه کنار رفتم خاستم برم سمت تخت ک سرم خورد ب سینه های پهنش ، انقد محکم برخورد کردیم ک افتادم... دستمو گذاشتم رو سرم
جیمین: نگاه کن داری کجا میری...
ا.ت: بجای معذرت خواهیته؟
بیتفاوت از کنارم رد شد ی بالشت و ی پتو برداشت جای خودشو پایین تخت درست کرد و خوابید
چه بیشعور، حتا ب خودش زحمت نداد از زمین بلندم کنه(گه خوردی ک قهر کردی😂)
از رو زمین پاشدم رفتم سمت تخت و دراز کشیدم
تقریبا بیست مین گذشت که......
خماری خماری هوووووو
شرطا:
لایک۳۰
کامنت۳۰
۱۸.۰k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.